رمان بند انگشتی من
#رمان_بند_انگشتی_من
#پارت_22
بلیط هارو به مردی حدود 45 ساله دادم و داخل رفتیم دنبال پیدا کردن شماره اتاق شدم بعد پیدا کردن اتاق رفتیم داخل و چمدونارو گذاشتم و رو صندلی خودمو ولو کردم و چشام و روهم گذاشتم و همه جا تاریک شد...
یلدا:
نور مستقیمی وارد چشام شد و چرخیدم ولی روشنایی و گرمای نور اذیتم میکرد از خواب پا شدم صبح شده بود
یلدا: دیر شددددد
از فکر اینکه دیر باشه و اومده باشن از جام پریدم و مستقیم سمت پله هارو رفتم گوش سپردم که جز صدای مامان و بابا صدای کس دیگه ای نمیومد
آخیش پس هنوز نرسیدن
ساعتو نگاه کردم 9:25 دقیقه بود رفتم دستشویی و بعد اومدم بیرون و حوصله صبحونه رو نداشتم پریدم تو حموم و آب سرد و باز کردم و با کمال میل ازش استقبال کردم خوابم که هیچ خواب ده روزم پرید با این دما بعد یه دوش حسابی گرفتم و اومدم از حموم بیرون که یادم افتاد قراره یاسر هم بیاد کل ذوقم خوابید اومدم اینور و مشغول خشک کردن موهام شدم ساعت 10:40 رو نشون میداد
اگه یهو بیان چی؟ من هنوز حاظر نیستم و آبروم جلوی اون گودزیلا میره
از فکر اینکه منو تو این وضعیت ببینه واقعا روانم رو بهم می ریخت و سریع رفتم و یه پیرهن چهار خونه با ترکیب سبز و آبی از رو رگال داخل اتاق برداشتم و یه تیشرت خاکستری و شلوار خاکستری گن که از دیشب آماده کرده بودم و تنم کردم رفتم طبقه پایین
حالا چرا رفتم پایین؟
چون اتاق من در اصل طبقه پایینه و از اتاق بالا فقط یک رگال لباس مال منه و اونجا اتاق همه است یعنی شخصی نیست و همه میتونن برن اونجا بخوابن و بخاطر پنجره بزرگی که داره نور و باد میاد و میره و من بخاطر همین تو اتاق بالا میخوابم وقتی کسی نیست چه فرقی میکنه کی بخوابه:)
جلو کنسول نشستم و شروع به آرایش کردم میخواستم منو نبینه ولی اگه قبل اینکه برم مدرسه بیاد باید حسابی خوشگل باشم تا از حسودی بترکه
کرم مرطوب کننده به پوستم زدم و کرم سفید کننده ای که هم درجه با پوستم بود و به صورتم زدم و با پوم آرایشی پخشش کردم کانتور سفید و قهوه ای نقاط برجسته صورتم کشیدم رژ صورتی با برق لب صورتی به لبام زدم ترکیب خیلی خوبی بود و بهم حسابی میومد ریمل و برداشتم و پر به مژه هام زدم و چشام حسابی خوشگل شده بود از جلو آینه بلند شدم و از تو کشو ست گردنبند و گوشواره نقره ای که آویز کریستال داشت و برداشتم و گردنم کردم
موهام و بافتم و دوتا پنس بابونه به دو طرف موهام زدم خیلی ناز شده بودم شال نخی خاکستری هم برداشتم ساعت 11:20 بود و الاناس که برسن سریع رفتم سالن و به مامان بابا سلام کردم و خبری از مامان بزرگ نبود وقتی هم خبرشو از مامان گرفتم گفت صبح زود بابا رسوندتش که خیالم راحت شد و نفس آسوده ای کشیدم
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
#پارت_22
بلیط هارو به مردی حدود 45 ساله دادم و داخل رفتیم دنبال پیدا کردن شماره اتاق شدم بعد پیدا کردن اتاق رفتیم داخل و چمدونارو گذاشتم و رو صندلی خودمو ولو کردم و چشام و روهم گذاشتم و همه جا تاریک شد...
یلدا:
نور مستقیمی وارد چشام شد و چرخیدم ولی روشنایی و گرمای نور اذیتم میکرد از خواب پا شدم صبح شده بود
یلدا: دیر شددددد
از فکر اینکه دیر باشه و اومده باشن از جام پریدم و مستقیم سمت پله هارو رفتم گوش سپردم که جز صدای مامان و بابا صدای کس دیگه ای نمیومد
آخیش پس هنوز نرسیدن
ساعتو نگاه کردم 9:25 دقیقه بود رفتم دستشویی و بعد اومدم بیرون و حوصله صبحونه رو نداشتم پریدم تو حموم و آب سرد و باز کردم و با کمال میل ازش استقبال کردم خوابم که هیچ خواب ده روزم پرید با این دما بعد یه دوش حسابی گرفتم و اومدم از حموم بیرون که یادم افتاد قراره یاسر هم بیاد کل ذوقم خوابید اومدم اینور و مشغول خشک کردن موهام شدم ساعت 10:40 رو نشون میداد
اگه یهو بیان چی؟ من هنوز حاظر نیستم و آبروم جلوی اون گودزیلا میره
از فکر اینکه منو تو این وضعیت ببینه واقعا روانم رو بهم می ریخت و سریع رفتم و یه پیرهن چهار خونه با ترکیب سبز و آبی از رو رگال داخل اتاق برداشتم و یه تیشرت خاکستری و شلوار خاکستری گن که از دیشب آماده کرده بودم و تنم کردم رفتم طبقه پایین
حالا چرا رفتم پایین؟
چون اتاق من در اصل طبقه پایینه و از اتاق بالا فقط یک رگال لباس مال منه و اونجا اتاق همه است یعنی شخصی نیست و همه میتونن برن اونجا بخوابن و بخاطر پنجره بزرگی که داره نور و باد میاد و میره و من بخاطر همین تو اتاق بالا میخوابم وقتی کسی نیست چه فرقی میکنه کی بخوابه:)
جلو کنسول نشستم و شروع به آرایش کردم میخواستم منو نبینه ولی اگه قبل اینکه برم مدرسه بیاد باید حسابی خوشگل باشم تا از حسودی بترکه
کرم مرطوب کننده به پوستم زدم و کرم سفید کننده ای که هم درجه با پوستم بود و به صورتم زدم و با پوم آرایشی پخشش کردم کانتور سفید و قهوه ای نقاط برجسته صورتم کشیدم رژ صورتی با برق لب صورتی به لبام زدم ترکیب خیلی خوبی بود و بهم حسابی میومد ریمل و برداشتم و پر به مژه هام زدم و چشام حسابی خوشگل شده بود از جلو آینه بلند شدم و از تو کشو ست گردنبند و گوشواره نقره ای که آویز کریستال داشت و برداشتم و گردنم کردم
موهام و بافتم و دوتا پنس بابونه به دو طرف موهام زدم خیلی ناز شده بودم شال نخی خاکستری هم برداشتم ساعت 11:20 بود و الاناس که برسن سریع رفتم سالن و به مامان بابا سلام کردم و خبری از مامان بزرگ نبود وقتی هم خبرشو از مامان گرفتم گفت صبح زود بابا رسوندتش که خیالم راحت شد و نفس آسوده ای کشیدم
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
۴.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.