خاطراتت را درون سینه مهمان میکنم
خاطراتت را درون سینه مهمان میکنم
درد بی درمان خودرا باتو درمان میکنم
یاد ایام گذشته در دلـم پـُــر می شود
این حصـار کهنه را از پایه ویران میکنم
همره فـرهادِ عاشق میشوم در مهلکه
می شکافم کوه را باخاک یکسان میکنم
با تو حس شاعری درمن شکوفا میشود
من به لطف چشم تو خودرا غزلخوان میکنم
همنشین بلبل وگل میشوم با خنده ات
با نشاط تازه ای این بار طوفان میکنم
میزنم بر طبل خوشحالی و دستان تو را
مرهمی براین دل زارو پریشـان میکنم
شکوه ای دارم به دل ازلحظه های بی کسی
انقـلابی از درون با زخـم پنهـان میکنم
خنجری سازم زدستان تو در این باورم
بردل ناسازگار ِ جسـم بی جان میکنم
با حضورت سجده ی شکری بجا می آورم
هم وداعی دلنشین با درد هجران میکنم...
#مرتضی_محمدخانی
درد بی درمان خودرا باتو درمان میکنم
یاد ایام گذشته در دلـم پـُــر می شود
این حصـار کهنه را از پایه ویران میکنم
همره فـرهادِ عاشق میشوم در مهلکه
می شکافم کوه را باخاک یکسان میکنم
با تو حس شاعری درمن شکوفا میشود
من به لطف چشم تو خودرا غزلخوان میکنم
همنشین بلبل وگل میشوم با خنده ات
با نشاط تازه ای این بار طوفان میکنم
میزنم بر طبل خوشحالی و دستان تو را
مرهمی براین دل زارو پریشـان میکنم
شکوه ای دارم به دل ازلحظه های بی کسی
انقـلابی از درون با زخـم پنهـان میکنم
خنجری سازم زدستان تو در این باورم
بردل ناسازگار ِ جسـم بی جان میکنم
با حضورت سجده ی شکری بجا می آورم
هم وداعی دلنشین با درد هجران میکنم...
#مرتضی_محمدخانی
۱.۹k
۱۰ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.