پارت شانزده
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سمت تلفن رفتن و شماره اقای کیم مشاور پارکو گرفت
بعد از چندتا بوق جواب داد :
+چرا زنگ زدی ؟ پسر من نگران تو ام هنوز جوونی ، ارباب پارک بفهمه زنگ زدی تو رو میکشه
اقای کیم نگران گفت
-سلام
-به پارک بگو یکی رو دارم به دردش میخوره
مارک پوکر گفت
+کی؟
-دختر بیون
+چیییی؟!
+بیارش اینجا
مارک پوزخندی زد
- هه باشه...فعلا
تماسو قطع کرد و دوباره سمت اتاق مهمان رفت
درو اروم باز کرد
با دیدن اون دختر که زانوهاشو بغل کرده و گریه میکنه خنده ای کرد
-چرا گریه میکنی ؟
سوالش بدون جواب موند
-مگه نشنیدی چی گفتم؟
باز هم سکوت نصیبش شد
عصبانی سمت دخترک رفت و موهای قهوه ای رنگشو تو مشتش گرفت و محکم کشید
-هیچ وقت جرئت نکن سوالمو بی جواب بزاری
با کاری که کرد گریه سوبیک شدت گرفت
+ب....ببخشید
مارک نفس عمیقی کشید و موهای دخترو ول کرد
-ببخشید عصبانی بودم
سوبیک با ترس سر تکون داد و گوشه ی تخت جم شد
-گرسنته ؟
سوبیک آروم سر تکون داد
-دستاتو باز میکنم ولی فکر فرار به سرت نخوره واِلا بد میبینی فهمیدی ؟
سوبیک باز آروم سر تکون داد
مارک اروم خم شد و دستای سوبیکو باز کرد
-بیا پایین
با تموم شدن حرفش از اتاق خارج شد و سمت آشپزخونه رفت
سوبیک با دیدن بیرون رفتن مارک نفس عمیقی کشید و از تخت پایین اومد
سمت سرویس بهداشتی اتاقش رفت و بعد از شستن دست و صورتش، از اتاق بیرون رفت
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سمت تلفن رفتن و شماره اقای کیم مشاور پارکو گرفت
بعد از چندتا بوق جواب داد :
+چرا زنگ زدی ؟ پسر من نگران تو ام هنوز جوونی ، ارباب پارک بفهمه زنگ زدی تو رو میکشه
اقای کیم نگران گفت
-سلام
-به پارک بگو یکی رو دارم به دردش میخوره
مارک پوکر گفت
+کی؟
-دختر بیون
+چیییی؟!
+بیارش اینجا
مارک پوزخندی زد
- هه باشه...فعلا
تماسو قطع کرد و دوباره سمت اتاق مهمان رفت
درو اروم باز کرد
با دیدن اون دختر که زانوهاشو بغل کرده و گریه میکنه خنده ای کرد
-چرا گریه میکنی ؟
سوالش بدون جواب موند
-مگه نشنیدی چی گفتم؟
باز هم سکوت نصیبش شد
عصبانی سمت دخترک رفت و موهای قهوه ای رنگشو تو مشتش گرفت و محکم کشید
-هیچ وقت جرئت نکن سوالمو بی جواب بزاری
با کاری که کرد گریه سوبیک شدت گرفت
+ب....ببخشید
مارک نفس عمیقی کشید و موهای دخترو ول کرد
-ببخشید عصبانی بودم
سوبیک با ترس سر تکون داد و گوشه ی تخت جم شد
-گرسنته ؟
سوبیک آروم سر تکون داد
-دستاتو باز میکنم ولی فکر فرار به سرت نخوره واِلا بد میبینی فهمیدی ؟
سوبیک باز آروم سر تکون داد
مارک اروم خم شد و دستای سوبیکو باز کرد
-بیا پایین
با تموم شدن حرفش از اتاق خارج شد و سمت آشپزخونه رفت
سوبیک با دیدن بیرون رفتن مارک نفس عمیقی کشید و از تخت پایین اومد
سمت سرویس بهداشتی اتاقش رفت و بعد از شستن دست و صورتش، از اتاق بیرون رفت
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
۵.۴k
۱۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.