پارت پانزده
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
ناراحت سمت مأمور برگشت
-بریم
با تموم شدن حرفش بدون توجه به مامور سمت قدم برداشت
بعد چند دقیقه به خونه رسید کلیدو از جیبش در اورد و درو باز کرد ک با اومدن بونا سمتش سرشو پایین انداخت
+بککککک چیشد بچمو پیدا کردی ؟
بونا با گریه گفت
برا بک سخت بود به بونا بگه ولی باید میگفت
-پیداش نکردم عزیزم
با تموم شدن حرفش متوجه حال بد بونا شد
-پیداش میکنم قول میدم
اروم بونا رو بغل کرد و سمت اتاق خوابشون رفت
-بهتر استراحت کنی
بونا هیچ حرفی نزد
-غذا چی میخوای ؟
باز هم با سکوت بونا روبه رو شد
-حرف نمیزنی نه؟
بک پوکر گفت
-هووووف اغلا رو کاغذ بنویس
سمت میز کارش رفت و یه کاغذ و خودکار اورد و دست بونا داد
همسرش اروم کاغذو از دستش گرفت و شروع به نوشتن کرد
«تا وقتی دخترمو پیدا نکنی حرف نمیزنم ، غذا و اب هم نمیخورم »
کاغذو سمت بک گرفت
بکهیون با خوندن جمله اخم کرد
-چرا؟!
بونا دوباره شروع ب نوشتن کرد
«چون نمیدونم چی میخوره ، راحته ؟ کسی اذیتش میکنه و...»
بیون با خوندن نوشته نفس عمیقی کشیدم
-باشه
با تموم شدن حرفش از اتاق خارج شد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
ناراحت سمت مأمور برگشت
-بریم
با تموم شدن حرفش بدون توجه به مامور سمت قدم برداشت
بعد چند دقیقه به خونه رسید کلیدو از جیبش در اورد و درو باز کرد ک با اومدن بونا سمتش سرشو پایین انداخت
+بککککک چیشد بچمو پیدا کردی ؟
بونا با گریه گفت
برا بک سخت بود به بونا بگه ولی باید میگفت
-پیداش نکردم عزیزم
با تموم شدن حرفش متوجه حال بد بونا شد
-پیداش میکنم قول میدم
اروم بونا رو بغل کرد و سمت اتاق خوابشون رفت
-بهتر استراحت کنی
بونا هیچ حرفی نزد
-غذا چی میخوای ؟
باز هم با سکوت بونا روبه رو شد
-حرف نمیزنی نه؟
بک پوکر گفت
-هووووف اغلا رو کاغذ بنویس
سمت میز کارش رفت و یه کاغذ و خودکار اورد و دست بونا داد
همسرش اروم کاغذو از دستش گرفت و شروع به نوشتن کرد
«تا وقتی دخترمو پیدا نکنی حرف نمیزنم ، غذا و اب هم نمیخورم »
کاغذو سمت بک گرفت
بکهیون با خوندن جمله اخم کرد
-چرا؟!
بونا دوباره شروع ب نوشتن کرد
«چون نمیدونم چی میخوره ، راحته ؟ کسی اذیتش میکنه و...»
بیون با خوندن نوشته نفس عمیقی کشیدم
-باشه
با تموم شدن حرفش از اتاق خارج شد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
۲.۸k
۱۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.