پارت 76
پارت 76
(نفس)
داشتم از دست هلیا حرص میخوردم . با این که برام عادی
شده بود ولی بازم حرصم رو در میاورد . دختره وقت نشناس
میم ساعته منو تری رو جلو در کاشته . نفهم .
ده دقیقه شد که شروع کردم به زنگ زدن . دستمو گذاشتم رو
زنگ خونشون و برنداشتم . که یهو در باز شد .
من : میذاشتی یه نیم ساعت دیگه بیای
هلیا : نفس شر....
من : میدونم شرمنده ای
هلیا : ماشین آوردی
ترنم : خیر با ماشین من میریم
هلیا : اوکی بریم
رفتیم و سوار ماشین شدیم و رسیدیم به یه سیسمونی فروشی
بزرگ . ترنم که از همون اول کلییییی ذوق کرد . یکی نیست
بهش بگه تو که انقدر ذوق داری چرا خودت یه بچه نمیاری
البته فکر کنم آرشام تا الان تری رو کشته باشه از بس بهش
گفته ها . ولی اون گوش نمیده . رفتیم توی قسمت لباس
فروشی اش . ذوق های تری به منم سرایت کرد و از شدت
ذوق همین طور لباسا رو میدیدم و یه خنده ای از سر ذوق
میکردم و لباس رو برمیداشتم . اصلا هم به فکر جیب رادوین
نبودم . از همون لباس سایز صفر گرفته تا لباس بزرگ تر همه
رو برمیداشتم . امروز قرار بود فقط لباس بخریم . بقیه ی چیز
ها رو با رادوین باید بیام .
بعد از خرید لباس رفتیم بیرون تا با هلیا و ترنم شام بخوریم
هر سه جوجه سفارش دادیم . اونا اول میخواستن ماهی
بخورند ولی از اون جایی که من از ماهی متنفرم مجبورشون
کردم تا اونا هم جوجه بخورن .
(نفس)
داشتم از دست هلیا حرص میخوردم . با این که برام عادی
شده بود ولی بازم حرصم رو در میاورد . دختره وقت نشناس
میم ساعته منو تری رو جلو در کاشته . نفهم .
ده دقیقه شد که شروع کردم به زنگ زدن . دستمو گذاشتم رو
زنگ خونشون و برنداشتم . که یهو در باز شد .
من : میذاشتی یه نیم ساعت دیگه بیای
هلیا : نفس شر....
من : میدونم شرمنده ای
هلیا : ماشین آوردی
ترنم : خیر با ماشین من میریم
هلیا : اوکی بریم
رفتیم و سوار ماشین شدیم و رسیدیم به یه سیسمونی فروشی
بزرگ . ترنم که از همون اول کلییییی ذوق کرد . یکی نیست
بهش بگه تو که انقدر ذوق داری چرا خودت یه بچه نمیاری
البته فکر کنم آرشام تا الان تری رو کشته باشه از بس بهش
گفته ها . ولی اون گوش نمیده . رفتیم توی قسمت لباس
فروشی اش . ذوق های تری به منم سرایت کرد و از شدت
ذوق همین طور لباسا رو میدیدم و یه خنده ای از سر ذوق
میکردم و لباس رو برمیداشتم . اصلا هم به فکر جیب رادوین
نبودم . از همون لباس سایز صفر گرفته تا لباس بزرگ تر همه
رو برمیداشتم . امروز قرار بود فقط لباس بخریم . بقیه ی چیز
ها رو با رادوین باید بیام .
بعد از خرید لباس رفتیم بیرون تا با هلیا و ترنم شام بخوریم
هر سه جوجه سفارش دادیم . اونا اول میخواستن ماهی
بخورند ولی از اون جایی که من از ماهی متنفرم مجبورشون
کردم تا اونا هم جوجه بخورن .
۳.۵k
۰۷ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.