همسر اجباری ۳۶۴
#همسر_اجباری #۳۶۴
دستشو نوازش گونه رو سرم کشید.
-قربونت برم چرا میلرزی ببینمت
منو از خودش جدا کرد
آنااا....ببین منو... گریه نکن ...توچرا داری گریه میکنی؟؟؟
ینی از وجود من ناراحتی؟؟؟
-نه ...نه اصال.
-پس دیگه گریه نداره.
-من خیلی از این بابت خوشحالم...قبل از این هم تورو با تمام وجود خواستم ...من تورو بخاطر پاک بودنت خواستم
عزیزم...نمیگم االن خوشحال نیستم چرا هستم...و توام باید مث من خوشحال باشی...خدا تورو سر راه من گذاشت
که از زندگی که قرار بود به تباهی کشیده بشه نجاتم بده...من نا راضی نیستم روزیم هزار مرتبه خدارو شکر میکنم
که با اومدن تو خیلی چیزا عوض شد...کار خدا بی حکمت نبود آنا...
پس این اشکاتو پاکن تو پیش من خیلی وقته رو سفید شدی...از این بابتم خدارو شکر کن که سالم
بودی...باششه؟؟....باشههه.؟؟؟
ای بابا نشد دیگه ....جوابمو بده
-چشم ....
-حاال هم پاشو یه ابی به دستو صورتت بزن عشقم دیشب خیلی اذیت شدی باید حسسسابی بهت برسم واسه
امشب....
آریا هم وقت گیر اورده بود میخواستم خفه اش کنم...
-خانمی کمتر حرص بخور امروزو باید جشن بگیریم....
چشم غره ای بهش رفتم و باخنده شیطونش که میخواست فضارو عوض کنه گفت
-پاشو خانم پاشو...این اتاق و خلوت دونفره االن میخورمتآ
-ااااا....آریااااا.
فداتشم مگه دروغ میگم گلم...
با کالفگی و خجالت گفتم....بیررررررون
-نمیرم...
-آریا...
-بفدات.
-ااا آریا....
و با خنده از اتاق رفت بیرون منم پشت سرش...
رفتم دستشویی و آبی به دست و صورتم زدم.
رفتم تو آشپز خونه به...به اینجا چه خبره...
-ممنون آریا...
-فقط من نبودم زنگ بزن از آذین تشکر کن.
-خجالت میکشم خو بیخیال...بعدا منم جبران میکنم...
آریا اخماش رفت تو همو گفت...
-احسان غلط کرده با آذین ...
از این برخوردش خندم گرفته...
-خب دیگه هاپو نشو...
-باشه حاال بیا بشین صبحونه اتو بخور...بعدش این لباساتم عوض کن خوشم نمیاد از اینا ...
اوه...اوه ...چه خوش اشتها
دستشو نوازش گونه رو سرم کشید.
-قربونت برم چرا میلرزی ببینمت
منو از خودش جدا کرد
آنااا....ببین منو... گریه نکن ...توچرا داری گریه میکنی؟؟؟
ینی از وجود من ناراحتی؟؟؟
-نه ...نه اصال.
-پس دیگه گریه نداره.
-من خیلی از این بابت خوشحالم...قبل از این هم تورو با تمام وجود خواستم ...من تورو بخاطر پاک بودنت خواستم
عزیزم...نمیگم االن خوشحال نیستم چرا هستم...و توام باید مث من خوشحال باشی...خدا تورو سر راه من گذاشت
که از زندگی که قرار بود به تباهی کشیده بشه نجاتم بده...من نا راضی نیستم روزیم هزار مرتبه خدارو شکر میکنم
که با اومدن تو خیلی چیزا عوض شد...کار خدا بی حکمت نبود آنا...
پس این اشکاتو پاکن تو پیش من خیلی وقته رو سفید شدی...از این بابتم خدارو شکر کن که سالم
بودی...باششه؟؟....باشههه.؟؟؟
ای بابا نشد دیگه ....جوابمو بده
-چشم ....
-حاال هم پاشو یه ابی به دستو صورتت بزن عشقم دیشب خیلی اذیت شدی باید حسسسابی بهت برسم واسه
امشب....
آریا هم وقت گیر اورده بود میخواستم خفه اش کنم...
-خانمی کمتر حرص بخور امروزو باید جشن بگیریم....
چشم غره ای بهش رفتم و باخنده شیطونش که میخواست فضارو عوض کنه گفت
-پاشو خانم پاشو...این اتاق و خلوت دونفره االن میخورمتآ
-ااااا....آریااااا.
فداتشم مگه دروغ میگم گلم...
با کالفگی و خجالت گفتم....بیررررررون
-نمیرم...
-آریا...
-بفدات.
-ااا آریا....
و با خنده از اتاق رفت بیرون منم پشت سرش...
رفتم دستشویی و آبی به دست و صورتم زدم.
رفتم تو آشپز خونه به...به اینجا چه خبره...
-ممنون آریا...
-فقط من نبودم زنگ بزن از آذین تشکر کن.
-خجالت میکشم خو بیخیال...بعدا منم جبران میکنم...
آریا اخماش رفت تو همو گفت...
-احسان غلط کرده با آذین ...
از این برخوردش خندم گرفته...
-خب دیگه هاپو نشو...
-باشه حاال بیا بشین صبحونه اتو بخور...بعدش این لباساتم عوض کن خوشم نمیاد از اینا ...
اوه...اوه ...چه خوش اشتها
۱۰.۵k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.