فیک جداناپذیر پارت ۱۲۸
فیک جداناپذیر پارت ۱۲۸
از زبان نویسنده
اون لحظه زندگی برای ات و جونگ کوک به آخر رسیده بود وقتی جونگ کوک عشقشو در حال افتادن از بالای بیمارستان دید قلبش برای لحظه ای ایستاد نفس کشیدن براش سخت شده بود دیگه هیچ دردی رو حس نمی کرد
فقط یه چیزو بلند فریاد می زد اونم اسم عشق زندگیش بود
عشق زندگیشو جلوی چشماش از دست داد تو اون لحظه هرکسی هم بود نمی تونست کاری برای نگه داشتن عشقش کنه فقط خود خدا بود
هیچکس جلودارش نبود با سرعت رعد و برق سمت لبه ی پرتگاه دوید تا بتونه ات رو نجات بده اما وقتی جسم بی روح نیمه ی گمشدشو روی تشک نجات دید روحش از جسمش خارج شد
انگار خنجری بود که هزار بار تو قلبش تو یه نقطه ی متمرکز فرو می کردن دیگه نفساش به آخر رسیده بود هوشیاریشو از دست داد انگار قلبش از کار افتاده بود
چونگ هی که فهمیده بود ممکنه همه چه به آخر برسه سریع وارد عمل شد و جون ات رو نجات داد تشکی که برای نجات و سقوط ات به سطح زمین قرار داد باعث نجات ات شد اما ظربه ی جدی که به ات وارد شده بود بدنشو کوفته کرده بود
جونگ کوک هم که تا لحظه ی افتادن ات هزاران بار مرده و زنده شده بود از ترس از دست دادن عشقش با وجود اینکه اونو روی تشک نجات دید انگار قلبش از کار افتاده بود و بیهوش شد
حالا هر دو پرنده ی عاشق با بال های زخمی شون تو چند اتاق دور تر از هم بستری بودن
جونگ کوک بعد از چند مین بهوش اومد با وجود اینکه جلوشو گرفتن که بیشتر از این به خودش آسیب نزنه اما از جاش بلند شد فقط بخاطر اینکه کنار ات کنار کسی که زندگیشه باشه ات روح شکستشو درمان می کرد پس برای اینکه به آرامش برسه باید خودش پاهای خودش می رفت تا اونو به دست بیاره
اما جونگ کوک می تونست برای بار دوم دل ات رو به دست بیاره باوجود اینکه ات دیگه می دونه که اون دقیقاً کیه؟ پسر مردی که قاتل پدر و مادرشه
از زبان نویسنده
اون لحظه زندگی برای ات و جونگ کوک به آخر رسیده بود وقتی جونگ کوک عشقشو در حال افتادن از بالای بیمارستان دید قلبش برای لحظه ای ایستاد نفس کشیدن براش سخت شده بود دیگه هیچ دردی رو حس نمی کرد
فقط یه چیزو بلند فریاد می زد اونم اسم عشق زندگیش بود
عشق زندگیشو جلوی چشماش از دست داد تو اون لحظه هرکسی هم بود نمی تونست کاری برای نگه داشتن عشقش کنه فقط خود خدا بود
هیچکس جلودارش نبود با سرعت رعد و برق سمت لبه ی پرتگاه دوید تا بتونه ات رو نجات بده اما وقتی جسم بی روح نیمه ی گمشدشو روی تشک نجات دید روحش از جسمش خارج شد
انگار خنجری بود که هزار بار تو قلبش تو یه نقطه ی متمرکز فرو می کردن دیگه نفساش به آخر رسیده بود هوشیاریشو از دست داد انگار قلبش از کار افتاده بود
چونگ هی که فهمیده بود ممکنه همه چه به آخر برسه سریع وارد عمل شد و جون ات رو نجات داد تشکی که برای نجات و سقوط ات به سطح زمین قرار داد باعث نجات ات شد اما ظربه ی جدی که به ات وارد شده بود بدنشو کوفته کرده بود
جونگ کوک هم که تا لحظه ی افتادن ات هزاران بار مرده و زنده شده بود از ترس از دست دادن عشقش با وجود اینکه اونو روی تشک نجات دید انگار قلبش از کار افتاده بود و بیهوش شد
حالا هر دو پرنده ی عاشق با بال های زخمی شون تو چند اتاق دور تر از هم بستری بودن
جونگ کوک بعد از چند مین بهوش اومد با وجود اینکه جلوشو گرفتن که بیشتر از این به خودش آسیب نزنه اما از جاش بلند شد فقط بخاطر اینکه کنار ات کنار کسی که زندگیشه باشه ات روح شکستشو درمان می کرد پس برای اینکه به آرامش برسه باید خودش پاهای خودش می رفت تا اونو به دست بیاره
اما جونگ کوک می تونست برای بار دوم دل ات رو به دست بیاره باوجود اینکه ات دیگه می دونه که اون دقیقاً کیه؟ پسر مردی که قاتل پدر و مادرشه
۳۵.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.