فیک جداناپذیر پارت ۱۲۷
فیک جداناپذیر پارت ۱۲۷
از زبان جونگ کوک
تا خواستم از رو تخت بلند شم سریع سونگمین و چونگ هی با سرعت برق سمتم هجوم آوردن تا متوقفم کنن
تا قبل از اینکه عصبانیتم به مرحله ی انفجار برسه گفتم: تنهام بزارین سعی نکین متوقفم کنین
سونگمین: اما جونگ کوک اگه حتی تکون کوچیک بخوری ممکنه بخیه هات از هم شکافته شن
چونگ هی: ما میریم دنبال ات تو فقط استراحت کن جونگ کوک اینو فقط بخاطر خودت میگیم
دیگه تحمل شنیدن نصیحتاشون رو نداشتم و بای صدای بلدی داد زدمو گفتم: برین کنار وگرنه همین الان خودم یه گلوله حرومتون میکنم
از رو تخت بلند شدم اجازه ندادم دردی که داشتم میکشیدمو و این زنجیری که منو به تخت بسته بود مانعم شه پسشون زدم و رفتم سمت در که چونگ هی جلوم سبز شد
چونگ هی: اگه می خوای منو بکش اما من نمی خوام با این حماقتت خودتو به کشتن بدی
سریع بدون ثانیه ای مکث کردن گفتم: چونگ هی (عربده) همین الان از سر راهم برو کنار وگرنه از رو جنازم که شده رد میشم پس با زبون خوش برو کناررر چون نمی خوام کاری رو بکنم که اصلا هیچ علاقه ای به انجام دادنش ندارم
بعد از چند ثانیه مکث کردن رفت کنار منم به راهم ادامه دادم
سونگمین بازومو گرفت اما پسش زدم
گفتم: خودم می تونم راه برم
دستمو گذاشتم رو قلبم داشت از درد منفجر میشد اما برام مهم نبود فقط ات برام مهم بود یدفه دیدم کیتی از اون ور سالن سمتم دوید
کیتی: جونگ کوک چیکار میکنی می خوای خودتو به کشتن بدی همین الان برو رو تختت
چونگ هی: میبینی که حرف گوش نمیده می خواد بره دنبال ات تا اونو برگردونه
کیتی: ات؟ اما اون سریع رفت طبقه ی بالا
چشمام چهارتا شد طبقه ی آخر؟ پشت بوم؟ نه ات نباید این کارو با من بکنی
با تمام جونی که برام باقی مونده بود به سمت آخرین طبقه یعنی پشت بوم می دویدم چونگ هی و سونگمین و کیتی هم پشت سرم می اومدن
به در پشت بوم که رسیدم بالای پرتگاه دیدمش با فریاد اسمشو که برام خاص ترین اسم دنیا بود صدا زدم که برگشت سمتم
با فریادی که تو کل بیمارستان پیچیده بود گفتم: ات خواهش می کنم از اون لبه بیا پایین کنار من
ات: راه برگشت دیگه ای وجود نداره جونگ کوک این آخرشه
سمتش قدم برداشتم که گفت: جلوتر نیا وگرنه همین الان خودمو پرت میکنم پایین همون جایی که هستی بمون
......
از زبان جونگ کوک
تا خواستم از رو تخت بلند شم سریع سونگمین و چونگ هی با سرعت برق سمتم هجوم آوردن تا متوقفم کنن
تا قبل از اینکه عصبانیتم به مرحله ی انفجار برسه گفتم: تنهام بزارین سعی نکین متوقفم کنین
سونگمین: اما جونگ کوک اگه حتی تکون کوچیک بخوری ممکنه بخیه هات از هم شکافته شن
چونگ هی: ما میریم دنبال ات تو فقط استراحت کن جونگ کوک اینو فقط بخاطر خودت میگیم
دیگه تحمل شنیدن نصیحتاشون رو نداشتم و بای صدای بلدی داد زدمو گفتم: برین کنار وگرنه همین الان خودم یه گلوله حرومتون میکنم
از رو تخت بلند شدم اجازه ندادم دردی که داشتم میکشیدمو و این زنجیری که منو به تخت بسته بود مانعم شه پسشون زدم و رفتم سمت در که چونگ هی جلوم سبز شد
چونگ هی: اگه می خوای منو بکش اما من نمی خوام با این حماقتت خودتو به کشتن بدی
سریع بدون ثانیه ای مکث کردن گفتم: چونگ هی (عربده) همین الان از سر راهم برو کنار وگرنه از رو جنازم که شده رد میشم پس با زبون خوش برو کناررر چون نمی خوام کاری رو بکنم که اصلا هیچ علاقه ای به انجام دادنش ندارم
بعد از چند ثانیه مکث کردن رفت کنار منم به راهم ادامه دادم
سونگمین بازومو گرفت اما پسش زدم
گفتم: خودم می تونم راه برم
دستمو گذاشتم رو قلبم داشت از درد منفجر میشد اما برام مهم نبود فقط ات برام مهم بود یدفه دیدم کیتی از اون ور سالن سمتم دوید
کیتی: جونگ کوک چیکار میکنی می خوای خودتو به کشتن بدی همین الان برو رو تختت
چونگ هی: میبینی که حرف گوش نمیده می خواد بره دنبال ات تا اونو برگردونه
کیتی: ات؟ اما اون سریع رفت طبقه ی بالا
چشمام چهارتا شد طبقه ی آخر؟ پشت بوم؟ نه ات نباید این کارو با من بکنی
با تمام جونی که برام باقی مونده بود به سمت آخرین طبقه یعنی پشت بوم می دویدم چونگ هی و سونگمین و کیتی هم پشت سرم می اومدن
به در پشت بوم که رسیدم بالای پرتگاه دیدمش با فریاد اسمشو که برام خاص ترین اسم دنیا بود صدا زدم که برگشت سمتم
با فریادی که تو کل بیمارستان پیچیده بود گفتم: ات خواهش می کنم از اون لبه بیا پایین کنار من
ات: راه برگشت دیگه ای وجود نداره جونگ کوک این آخرشه
سمتش قدم برداشتم که گفت: جلوتر نیا وگرنه همین الان خودمو پرت میکنم پایین همون جایی که هستی بمون
......
۳۵.۹k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.