فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۲۷
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۲۷
از زبان ات
جونگ کوک: ات این کارو نکن بزار باحرف زدن حلش کنیم اینطوری فکر نکن می تونی خودتو خلاص کنی چرا انقدر مغروری؟ چرا میخوای خودتو راحت کنی و منو شکسته؟
نباید میزاشتم احساساتم بهم غلبه کنه و کنترلمو به دست بگیره هرگز نباید عاشقش میشدم این بزرگ ترین اشتباه زندگیم بود که باعث شد کم کم متوجه شم تصمیم اشتباهی گرفتم اما عشق چشامو کور کرد
جونگ کوک: ات ازت خواهش می کنم از اون لبه بیا پایین خواهش میکنم یادت رفته چه قولی به هم دادیم؟ تا آخر تار سفید روی سرمون نباید همدیگه رو ترک کنیم ات خواهش می کنم این کارو با من نکن
ات... مگه من چیکار کردم که باید تقاص کاریی که پدرم با خانوادت کرد رو پس بدم؟ چرا این منم که باید زجر بکشه؟
اشکام بی رویه از چشمام جاری می شدن
ات: حداقل می تونسی بهم حقیقتو بگی پس چرا سکوت کردی؟ فکر کردی این طوری می تونی منو کنار خودت داشته باشی و هیچی بهم نگی که کی پدر و مادرم رو کشت؟ (با داد)
جونگ کوک: ات این کارو نکن
ات: خیلی اشتباه کردم امید وارم بتونی منو ببخشی شاید بتونم تو اون دنیا ببخشمت... عاشقت بودم جونگ کوک و برای همیشه عاشقت می مونم...
برای آخرین لحظه چشمامو باز نگه داشتم که چهرشو ببینم و مطمئن بشم که این آخرین باریه که می تونم ببینمش خودمو رها کردم
برای آخرین لحظه تونستم صداشو بشنوم که اسممو فریاد میزد
حالا دیگه می تونستم با خیال راحت بمیرم درسته که دیگه امکان کشتن قاتل پدر و مادرم رو نداشتم اما همین که فهمیدم کی اونا رو ازم گرفته برام کافیه😭
ترک کردن کسی که اولین و آخرین عشق زندگیم بود برام سخت و غیر ممکن اما ازش گذشتم مجبور شدم کسی که بیشتر از جونم دوستش دارمو بخاطر اشتباه پدرش ترک کنم اگرچه اگه هم اینکارو نمی کردم نمی تونستم با پسری که پدرش قاتل مرگ پدر و مادرمه زندگی کنم 😭💔
از زبان ات
جونگ کوک: ات این کارو نکن بزار باحرف زدن حلش کنیم اینطوری فکر نکن می تونی خودتو خلاص کنی چرا انقدر مغروری؟ چرا میخوای خودتو راحت کنی و منو شکسته؟
نباید میزاشتم احساساتم بهم غلبه کنه و کنترلمو به دست بگیره هرگز نباید عاشقش میشدم این بزرگ ترین اشتباه زندگیم بود که باعث شد کم کم متوجه شم تصمیم اشتباهی گرفتم اما عشق چشامو کور کرد
جونگ کوک: ات ازت خواهش می کنم از اون لبه بیا پایین خواهش میکنم یادت رفته چه قولی به هم دادیم؟ تا آخر تار سفید روی سرمون نباید همدیگه رو ترک کنیم ات خواهش می کنم این کارو با من نکن
ات... مگه من چیکار کردم که باید تقاص کاریی که پدرم با خانوادت کرد رو پس بدم؟ چرا این منم که باید زجر بکشه؟
اشکام بی رویه از چشمام جاری می شدن
ات: حداقل می تونسی بهم حقیقتو بگی پس چرا سکوت کردی؟ فکر کردی این طوری می تونی منو کنار خودت داشته باشی و هیچی بهم نگی که کی پدر و مادرم رو کشت؟ (با داد)
جونگ کوک: ات این کارو نکن
ات: خیلی اشتباه کردم امید وارم بتونی منو ببخشی شاید بتونم تو اون دنیا ببخشمت... عاشقت بودم جونگ کوک و برای همیشه عاشقت می مونم...
برای آخرین لحظه چشمامو باز نگه داشتم که چهرشو ببینم و مطمئن بشم که این آخرین باریه که می تونم ببینمش خودمو رها کردم
برای آخرین لحظه تونستم صداشو بشنوم که اسممو فریاد میزد
حالا دیگه می تونستم با خیال راحت بمیرم درسته که دیگه امکان کشتن قاتل پدر و مادرم رو نداشتم اما همین که فهمیدم کی اونا رو ازم گرفته برام کافیه😭
ترک کردن کسی که اولین و آخرین عشق زندگیم بود برام سخت و غیر ممکن اما ازش گذشتم مجبور شدم کسی که بیشتر از جونم دوستش دارمو بخاطر اشتباه پدرش ترک کنم اگرچه اگه هم اینکارو نمی کردم نمی تونستم با پسری که پدرش قاتل مرگ پدر و مادرمه زندگی کنم 😭💔
۳۷.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.