رمان مافیایی
رمان مافیایی
ات:شما کی هستین ؟
جونگ کوک :تو اسم منو از کجا میدونی؟
ات:جونگ کوک !
که یهو با شلاق بهم زد
جونگ کوک :انقدر اسم منو نیار فقط بگو از کجا اسم منو می دونی
ات:من...فامیلیت جئونه ؟
یهو اون یکیشون اومد موهام رو کشید
تهیونگ :از طرف کی اومدی ؟اومدی جاسوسی مارو بکنی ؟
از شک زیاد اصلا نمیتونستم حرف بزنم که شروع کردن به زدنم
جونگ کوک :ولش کنین میشه برین بیرون ؟
وقتی رفتن اومد از کف زمین بلندم کرد
جونگ کوک :اگه حرف بزنی قول میدم نکشمت
ات:من خواهرتم ات
که یهو زد تو گوشم
جونگ کوک :من خواهر ندارم من هیچ کس رو به اسم ات نمیشناسم
از در رفت بیرون ولی همون موقع سه تا مرد اومدن داخل و لباسم رو در آوردن .....
از زبون جونگ کوک
جیهوپ :چیکارش کردی ؟
جونگ کوک :میگفت خواهرتم
نامجون :ببینم تو که نگفتی بهش تجاوز کنن
جونگ کوک :بیاین بریم مزاحم کارشون نشیم
جیمین :تو از کی انقدر سنگ دل شدی
جونگ کوک : زمانش مهم نیست
فردا
جونگ کوک : آجوما دختره کجاست ؟
آجوما :حالش خیلی بد بود از درد زیاد تا الان سه بار بهوش اومده و دوباره بیهوش شده
جونگ کوک :گفتم زیاده روی نکنن الان کجاست ؟
آجوما :داخل اتاق مهمان
رفتم سمت اتاق که دیدم رو تخت خوابیده
جونگ کوک :تو چرا انقدر خوشگلی نه اصلا اصلا خوشگل نیستی شبیه میمونی (خود درگیری مغزی داره😂)
نشستم پیشش که دیدم کم کم چشماش رو باز کرد
جونگ کوک :حالت خوبه ؟
ات:.....
جونگ کوک :جواب نده به درک برا خودت گفتم فکر هم نکنی کارم باهات تموم شده هنوز نفهمیدم اسمم رو از کجا میدونی
دو هفته بعد
تو این دو هفته هرچی ات رو شکنجه میدم هیچی نمی گه حتی گریه هم نمی کنه راستش دفعه ی آخر که شکنجش دادم سرش خورد توی دیوار و الان نمیتونه راه بره یه جورایی فلج شده
راستش یه حسایی بهش پیدا کردم اما سعی می کنم با شکنجه دادنش اون حسو از بین ببرم اما نمیشه من عاشق شدم عاشق کسی که اسمش رو نمیدونم عاشق کسی که باعث حرف نزدن و فلج شدنش منم و باعث شدم بهش تجاوز بشه
ات:شما کی هستین ؟
جونگ کوک :تو اسم منو از کجا میدونی؟
ات:جونگ کوک !
که یهو با شلاق بهم زد
جونگ کوک :انقدر اسم منو نیار فقط بگو از کجا اسم منو می دونی
ات:من...فامیلیت جئونه ؟
یهو اون یکیشون اومد موهام رو کشید
تهیونگ :از طرف کی اومدی ؟اومدی جاسوسی مارو بکنی ؟
از شک زیاد اصلا نمیتونستم حرف بزنم که شروع کردن به زدنم
جونگ کوک :ولش کنین میشه برین بیرون ؟
وقتی رفتن اومد از کف زمین بلندم کرد
جونگ کوک :اگه حرف بزنی قول میدم نکشمت
ات:من خواهرتم ات
که یهو زد تو گوشم
جونگ کوک :من خواهر ندارم من هیچ کس رو به اسم ات نمیشناسم
از در رفت بیرون ولی همون موقع سه تا مرد اومدن داخل و لباسم رو در آوردن .....
از زبون جونگ کوک
جیهوپ :چیکارش کردی ؟
جونگ کوک :میگفت خواهرتم
نامجون :ببینم تو که نگفتی بهش تجاوز کنن
جونگ کوک :بیاین بریم مزاحم کارشون نشیم
جیمین :تو از کی انقدر سنگ دل شدی
جونگ کوک : زمانش مهم نیست
فردا
جونگ کوک : آجوما دختره کجاست ؟
آجوما :حالش خیلی بد بود از درد زیاد تا الان سه بار بهوش اومده و دوباره بیهوش شده
جونگ کوک :گفتم زیاده روی نکنن الان کجاست ؟
آجوما :داخل اتاق مهمان
رفتم سمت اتاق که دیدم رو تخت خوابیده
جونگ کوک :تو چرا انقدر خوشگلی نه اصلا اصلا خوشگل نیستی شبیه میمونی (خود درگیری مغزی داره😂)
نشستم پیشش که دیدم کم کم چشماش رو باز کرد
جونگ کوک :حالت خوبه ؟
ات:.....
جونگ کوک :جواب نده به درک برا خودت گفتم فکر هم نکنی کارم باهات تموم شده هنوز نفهمیدم اسمم رو از کجا میدونی
دو هفته بعد
تو این دو هفته هرچی ات رو شکنجه میدم هیچی نمی گه حتی گریه هم نمی کنه راستش دفعه ی آخر که شکنجش دادم سرش خورد توی دیوار و الان نمیتونه راه بره یه جورایی فلج شده
راستش یه حسایی بهش پیدا کردم اما سعی می کنم با شکنجه دادنش اون حسو از بین ببرم اما نمیشه من عاشق شدم عاشق کسی که اسمش رو نمیدونم عاشق کسی که باعث حرف نزدن و فلج شدنش منم و باعث شدم بهش تجاوز بشه
۲۱.۵k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.