رمان مافیایی
رمان مافیایی
من ات هستم ۲۴سالمه من توی ۴سالگی با داداشم که اسمش جونگ کوک بود میریم بیرون اون موقع جونگ کوک ۷سالش بود میریم اما گمم میکنه و دیگه نتونستم خانوادم رو پیدا کنم اما به جاش یه خانم و آقای مهربون که نمیتونستن بچه دار بشن منو بزرگ کردن اما خب اونا سه سال پیش بخاطر یه تصادف مردن و من شغلم......(شغلش رو بعد میگم )
رفتم یکم بیرون گردش ماسکم رو زدم و رفتم یهو داخل یه کوچه صدای گریه و جیغ می اومد رفتم داخل که دیدم یه دختره جلوی یه پسره زانو زده و التماس میکنه رفتم یکم نزدیک تر پسره خیلی برام آشنا بود یهو ناخواسته گفتم
ات:جونگ کوک
و سیاهی
از زبون جونگ کوک
(جونگ کوک رو کوک مینویسم حال ندارم )
کوک:چیکارش کردی ؟(با داد )
؟:قربان این خانم اسمتون رو صدا زد
کوک :چی !؟زود بیا ببریمش عمارت این دختره هم بکش
بدون جیغ و گریه هاش رفتم داخل ماشین که دختره که بیهوش بود رو آوردن یعنی اسمم رو از کجا می دونه ؟
ولش کن حتما جاسوسه رسیدیم عمارت دختره رو بستم به صندلی که تهیونگ اومد
تهیونگ :چی شده ؟این کیه ؟
جونگ کوک :داشت جاسوسی مارو می کرد تازه اسمم هم بلده به جز شما شیش تا و پدر و مادر کسی دیگه اسم منو بلد نیست
تهیونگ :بزار بیدار بشه بعد سوالاتت رو ازش بپرس
از زبون ات
با سختی چشمام رو باز کردم که با هفت نفر که جلوم وایسادن رو به رو شدم
من ات هستم ۲۴سالمه من توی ۴سالگی با داداشم که اسمش جونگ کوک بود میریم بیرون اون موقع جونگ کوک ۷سالش بود میریم اما گمم میکنه و دیگه نتونستم خانوادم رو پیدا کنم اما به جاش یه خانم و آقای مهربون که نمیتونستن بچه دار بشن منو بزرگ کردن اما خب اونا سه سال پیش بخاطر یه تصادف مردن و من شغلم......(شغلش رو بعد میگم )
رفتم یکم بیرون گردش ماسکم رو زدم و رفتم یهو داخل یه کوچه صدای گریه و جیغ می اومد رفتم داخل که دیدم یه دختره جلوی یه پسره زانو زده و التماس میکنه رفتم یکم نزدیک تر پسره خیلی برام آشنا بود یهو ناخواسته گفتم
ات:جونگ کوک
و سیاهی
از زبون جونگ کوک
(جونگ کوک رو کوک مینویسم حال ندارم )
کوک:چیکارش کردی ؟(با داد )
؟:قربان این خانم اسمتون رو صدا زد
کوک :چی !؟زود بیا ببریمش عمارت این دختره هم بکش
بدون جیغ و گریه هاش رفتم داخل ماشین که دختره که بیهوش بود رو آوردن یعنی اسمم رو از کجا می دونه ؟
ولش کن حتما جاسوسه رسیدیم عمارت دختره رو بستم به صندلی که تهیونگ اومد
تهیونگ :چی شده ؟این کیه ؟
جونگ کوک :داشت جاسوسی مارو می کرد تازه اسمم هم بلده به جز شما شیش تا و پدر و مادر کسی دیگه اسم منو بلد نیست
تهیونگ :بزار بیدار بشه بعد سوالاتت رو ازش بپرس
از زبون ات
با سختی چشمام رو باز کردم که با هفت نفر که جلوم وایسادن رو به رو شدم
۲۳.۲k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.