چندپارتی جیهوپ
p1
ا.ت بچهاااااا امادهاید؟
جیمین: بریم بابا دیگه
کوک: هوی صبر کن من جا موندم
بچهها سریع از خونه زدم بیرون و ساختمون رو ترک کردن سوار ون شدن
نامجون: به سمت فرودگاه (شاد)
×بله چشم
ا.ت: هی اینقدر خوشحالی داری میری ایران؟
هوبی: معلومه هممون خوشحالیم
رویداد: قراره که ا.ت و اعضای یک هفته به خاطر دلتنگیهای ا.ت به صورت مخفیانه به ایران برند و الان در راه فرودگاه هستند.... وقتی به فرودگاه رسیدم هر کدوم جای پیاده شدن تا اگه کسی گیر افتاد بقیه اذیت نشن و ات و نامی با هم بودن همه با بدبختی و زور سوار شدن و رفتن قسمت وی آی پی همه یه طرفش شروع به خوردن کردن و اینقدر پرواز طول کشید که خواب رفتند خلاصه بعد از چند پرواز چندین ساعته به ایران رسیدند
تهیونگ: من زبون شما رو بلد نیستم الان چیکار کنم به کی بگم خستم
کوک: ا.ت راست میگه(خواب آلود)
ا.ت: یک دقیقه فکا رو ببندید الان زنگ میزنم یه خاکی میریزیم تو سرمون دیگه
ا.ت ویو
قیافه هممون مثل پنیرکش رفته بود منم از ناچاری زنگ زدم داداشم
ا.ت: بوق.... بوق... الو سلام خوبی داداش؟
_اوه سلام ا.تی مرسی تو چطوری
ا.ت: منم خوبم میگم داداش من خر همکارام رو برداشتم اوردم ابران
_ داری میای!!!؟الان کجایی
ا.ت فرودگاه
_اوکی منتظر بمون امدم
برادر ا.ت با سرعت هزار رفت فرودگاه و با هشت تن مرده رو به رو شد که زیر ماسک و کلاه و عینک بودن...غش خنده ای زد و ا.ت رو بغل کرد
ا.ت: کوفت نخند(خنده)
_عین مومیاییا شدید😂
ا.ت: گاو....راستی دلم برات تنگ شده بود داداش بزرگه
_ای تولهههههه منم حالا فعلا بیخیال میگم با اینا چیکار کنیم
ا.ت: بیان همون خونه خودمون
_اوکی بگو بیان بریم
ا.ت: بریم بچههههااا
همه به زود نشتن به جوری که دیگه ا.ت جا نشد و مجبور شد روی پای هوبی بشینه
جیهوپ ویو
اخی ا.ت کوچولو...ولی الان نه هوبی الان وقتش نیست تحریک شی.....
ا.ت ویو
از خجالت سرخ شده بودم و حتی زیرم حسش میکردم فقط امیدوار بودم کار بالا نکشه
دستانداز و ترمز برای جیهوپ خدا گذشت و بعد از کلی سختی رسیدن خونه و ا.ت و داداشش شروع کردن پهن کردن رخت خوابا و هر کدوم به ترتیب افتادن و 1.ت رفت پیش داداشش
ا.ت: راستش من دلم به ایران تنگ شده...میخوام برم بیرون تو بمون مراقب اعضا باش
_این موقع؟اوه بیخیال بابا
ا.ت: نه الان بهتره....اونا که نمیتونن از خونه برن بیرون منو ببینن که میتونم برم دلشون میخواد تازه بیان بیرون خبرا...
_باشهه ببند اون تالار رو حالا تو چقدر نگران اونایی؟
ا.ت: نمیخوام بخاطر خواسته های من تو دردسر بیفتن...همین که اولای دیبو بخاطرم اذیت شدن بسه و دلمم به...مامان بابا تنگ شده
_هوف...اوکی آجی برو
ا.ت از خونه زد بیرون و داداش ا.ت دلش میخواست....
#تکپارتی
#چند پارتی
#بی_تی_اس
#سناریو
ا.ت بچهاااااا امادهاید؟
جیمین: بریم بابا دیگه
کوک: هوی صبر کن من جا موندم
بچهها سریع از خونه زدم بیرون و ساختمون رو ترک کردن سوار ون شدن
نامجون: به سمت فرودگاه (شاد)
×بله چشم
ا.ت: هی اینقدر خوشحالی داری میری ایران؟
هوبی: معلومه هممون خوشحالیم
رویداد: قراره که ا.ت و اعضای یک هفته به خاطر دلتنگیهای ا.ت به صورت مخفیانه به ایران برند و الان در راه فرودگاه هستند.... وقتی به فرودگاه رسیدم هر کدوم جای پیاده شدن تا اگه کسی گیر افتاد بقیه اذیت نشن و ات و نامی با هم بودن همه با بدبختی و زور سوار شدن و رفتن قسمت وی آی پی همه یه طرفش شروع به خوردن کردن و اینقدر پرواز طول کشید که خواب رفتند خلاصه بعد از چند پرواز چندین ساعته به ایران رسیدند
تهیونگ: من زبون شما رو بلد نیستم الان چیکار کنم به کی بگم خستم
کوک: ا.ت راست میگه(خواب آلود)
ا.ت: یک دقیقه فکا رو ببندید الان زنگ میزنم یه خاکی میریزیم تو سرمون دیگه
ا.ت ویو
قیافه هممون مثل پنیرکش رفته بود منم از ناچاری زنگ زدم داداشم
ا.ت: بوق.... بوق... الو سلام خوبی داداش؟
_اوه سلام ا.تی مرسی تو چطوری
ا.ت: منم خوبم میگم داداش من خر همکارام رو برداشتم اوردم ابران
_ داری میای!!!؟الان کجایی
ا.ت فرودگاه
_اوکی منتظر بمون امدم
برادر ا.ت با سرعت هزار رفت فرودگاه و با هشت تن مرده رو به رو شد که زیر ماسک و کلاه و عینک بودن...غش خنده ای زد و ا.ت رو بغل کرد
ا.ت: کوفت نخند(خنده)
_عین مومیاییا شدید😂
ا.ت: گاو....راستی دلم برات تنگ شده بود داداش بزرگه
_ای تولهههههه منم حالا فعلا بیخیال میگم با اینا چیکار کنیم
ا.ت: بیان همون خونه خودمون
_اوکی بگو بیان بریم
ا.ت: بریم بچههههااا
همه به زود نشتن به جوری که دیگه ا.ت جا نشد و مجبور شد روی پای هوبی بشینه
جیهوپ ویو
اخی ا.ت کوچولو...ولی الان نه هوبی الان وقتش نیست تحریک شی.....
ا.ت ویو
از خجالت سرخ شده بودم و حتی زیرم حسش میکردم فقط امیدوار بودم کار بالا نکشه
دستانداز و ترمز برای جیهوپ خدا گذشت و بعد از کلی سختی رسیدن خونه و ا.ت و داداشش شروع کردن پهن کردن رخت خوابا و هر کدوم به ترتیب افتادن و 1.ت رفت پیش داداشش
ا.ت: راستش من دلم به ایران تنگ شده...میخوام برم بیرون تو بمون مراقب اعضا باش
_این موقع؟اوه بیخیال بابا
ا.ت: نه الان بهتره....اونا که نمیتونن از خونه برن بیرون منو ببینن که میتونم برم دلشون میخواد تازه بیان بیرون خبرا...
_باشهه ببند اون تالار رو حالا تو چقدر نگران اونایی؟
ا.ت: نمیخوام بخاطر خواسته های من تو دردسر بیفتن...همین که اولای دیبو بخاطرم اذیت شدن بسه و دلمم به...مامان بابا تنگ شده
_هوف...اوکی آجی برو
ا.ت از خونه زد بیرون و داداش ا.ت دلش میخواست....
#تکپارتی
#چند پارتی
#بی_تی_اس
#سناریو
۱۱.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.