پارت سی و شش
#پارت_سی_و_شش
رها: که طاها گفت
طاها: رها
رها: بله
طاها: میشه کمرتو بگیرم اخه دارم میوفتم
رها: اخه... باشه
طاها: ممنون اخه این دختر چقدر ظریفه خداااا چون رها تاپ پوشیده بود گردنش کاملا بیرون بود که یهو کرم درونم فعال شد و سرمو کردم تو گردن رها که یهو رها میخواست برگرده که گفتم
رها: داشت خوابم میبرد که احساس کردم یکی داره تو گردنم نفس میکشه خواستم برگردم که طاها گفت
طاها: برنگرد میوفتما
رها: پس توام لطفا تو گردن من نفس نکش و سرتو بکش کنار
طاها: نمیتونم
رها: طاها عصبی میشما
طاها: ببین رها تو همه چیز رو نمیدونی تو فقط چیز هایی رو میدونی که فامیلا میدونن
رها: پس میشه بگی
طاها: یه وقت دیگه میگم الان خیلی خستم
رها: باشه سرتو از گردنم بکش بیرون بعد بگیر بخواب
طاها: نه سر من جاش خوبه شب بخیر
رها: اوفف
#رها
صبح با سرو صدا هایی که میومد از خواب بیدار شدم انیل کنارم نبود ولی من تو بغل طاها بودم با تکون های من طاها هم بیدار شد که یهو صدای جیغ امد که منو طاها سریع پاشدیم و رفتیم پایین
طاها:صبح با تکون های رها از خواب بیدار شدم که صدای داد شنیدم و رها رو از بغلم دراوردم و باهم رفتیم پایین که دیدم مامان وانیا(خاله طاها)و وانیا دارن جرو بحث میکنن و از حرفاشون شنیدم که وانیا میگفت
وانیا: مامان تو گفتی طاها دوست داره هر وقت میاد کرج تورو میبینه مگه نگفتی هااا تو مگه نگفتی
مامان وانیا: خب راس گفتم
وانیا: پس چرا تو اون اتاق یه دختره رو بغل کرده
مامان وانیا: میخواستم حرف بزنم که طاهاگفت
طاها: چته وانیا
وانیا: چه عجب بیدار شدین عروس خانم کوشن
طاها: رها از ترسش پشت من قایم شده بود که گفتم
طاها: وانیا با زن من درست صحبت کن
وانیا: مطمئنی زنته پس چرا دیشب ازش اجازه گرفتی تا بغلش کنی هااا
طاها: امممم
وانیا: دیدی جوابی نداری حالا به ما ثابت کن که رهازنته
طاها: مجبور بودم ثابت کنم بخاطر همین کاری رو که دلم نمیخواست انجام دادم و دست رها رو گرفتم و گفتم...
رها: وانیا گفت ثابت کن بخاطر همین طاها دستمو کشید و به همه گفت...
لایک ♥کامنت💌فراموش نشه 😘😘😘😍😍😍
رها: که طاها گفت
طاها: رها
رها: بله
طاها: میشه کمرتو بگیرم اخه دارم میوفتم
رها: اخه... باشه
طاها: ممنون اخه این دختر چقدر ظریفه خداااا چون رها تاپ پوشیده بود گردنش کاملا بیرون بود که یهو کرم درونم فعال شد و سرمو کردم تو گردن رها که یهو رها میخواست برگرده که گفتم
رها: داشت خوابم میبرد که احساس کردم یکی داره تو گردنم نفس میکشه خواستم برگردم که طاها گفت
طاها: برنگرد میوفتما
رها: پس توام لطفا تو گردن من نفس نکش و سرتو بکش کنار
طاها: نمیتونم
رها: طاها عصبی میشما
طاها: ببین رها تو همه چیز رو نمیدونی تو فقط چیز هایی رو میدونی که فامیلا میدونن
رها: پس میشه بگی
طاها: یه وقت دیگه میگم الان خیلی خستم
رها: باشه سرتو از گردنم بکش بیرون بعد بگیر بخواب
طاها: نه سر من جاش خوبه شب بخیر
رها: اوفف
#رها
صبح با سرو صدا هایی که میومد از خواب بیدار شدم انیل کنارم نبود ولی من تو بغل طاها بودم با تکون های من طاها هم بیدار شد که یهو صدای جیغ امد که منو طاها سریع پاشدیم و رفتیم پایین
طاها:صبح با تکون های رها از خواب بیدار شدم که صدای داد شنیدم و رها رو از بغلم دراوردم و باهم رفتیم پایین که دیدم مامان وانیا(خاله طاها)و وانیا دارن جرو بحث میکنن و از حرفاشون شنیدم که وانیا میگفت
وانیا: مامان تو گفتی طاها دوست داره هر وقت میاد کرج تورو میبینه مگه نگفتی هااا تو مگه نگفتی
مامان وانیا: خب راس گفتم
وانیا: پس چرا تو اون اتاق یه دختره رو بغل کرده
مامان وانیا: میخواستم حرف بزنم که طاهاگفت
طاها: چته وانیا
وانیا: چه عجب بیدار شدین عروس خانم کوشن
طاها: رها از ترسش پشت من قایم شده بود که گفتم
طاها: وانیا با زن من درست صحبت کن
وانیا: مطمئنی زنته پس چرا دیشب ازش اجازه گرفتی تا بغلش کنی هااا
طاها: امممم
وانیا: دیدی جوابی نداری حالا به ما ثابت کن که رهازنته
طاها: مجبور بودم ثابت کنم بخاطر همین کاری رو که دلم نمیخواست انجام دادم و دست رها رو گرفتم و گفتم...
رها: وانیا گفت ثابت کن بخاطر همین طاها دستمو کشید و به همه گفت...
لایک ♥کامنت💌فراموش نشه 😘😘😘😍😍😍
۲.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.