عشق در دنیای اشتباه پارت
عشق در دنیای اشتباه پارت ❹❷
🐯زخم هات درد گرفت؟(نگران) 🦋اره 🐯الان میرسیم یه زره تحمل کن🦋باشه. شونه هام رو فشار میداد.. سعی میکردم گریه نکنن سعی میکردم زیاد بدنش رو فشار نیاد. رسیدیم پایین یونگی از بغلم گرفتش و خودش بغلش کرد 🐱تو و جیمین برید دربار من میرم بدن هانا رو پانسمان کنم. 🐤خیلی خب.. بیا بریم پسر🐯بریم. دور شدمون از هانا و یونگی مارو به اتاق دربار نزدیک تر میکرد و از فرد مورد علاقه ام دور ویو هانا یونگی سفت منو گرفته بود جوری که انگار طلا داره حمل میکنه.. گه گدار جسم برهنه ام به بدنش برخورد میکرد.. نفس های عمیقش خبر از سعی در تورم کردن خودش میداد.. میکنی چیه دردم از ابن نبود که بهم دست زده دردم ابن بود که بعدشم یونگی منو میخواد؟ دوستم داره؟عشقش جوانی نیست؟ نمیدونم رسیدیم به اتاقش منو گذاشت رو تخت از تو کمدش یه پیرهن دراورد و بهم داد🐱من میرم دنبال دارو.. اگر تونستی بپوشش اگر نتونستی.. وایسا خودم میاد کمکت.. به خودت فشار نیار🦋.. چشم.. عزیزم. لبخند خوشگلی زد.. دل میبرد.. کم میخنده.. ولی زیبا میخنده 🐱دیگه نباید یادت بره.. من عزیز تو ام. ار اتفق خارج شد کبودی های روی سینه ام باعث میشد از خودم متنفر شم .. با حداقل دستبندهای دیتم بود وگرنه خدا میدونه چه بلایی سرم میومد پیرهن رو تنم کردم و منتظر یونگی موندم یونگی وارد شد یه ظرف که از ماده ی سیز رنگی پر شده بود با چند تا پنبه و باند 🐱ممکنه یه زره بسوزه.. ولی نگران نباش.. /نشست رو تخت کنارم ساق پام لو گرفت و گذاشت رو پاهاش با پنبه روی زخم زد و شروع کرد فوت کردن یه زره میسوخت .. ولی من حواسم به یونگی بود.. به کاراش.. به اخم وسط ابروش.. پیشونی تو هم رفته اش.. دقتش تو پانسمان.. موهاش میومد تو دست و پاهاش خم شدم و موهاش رو دادم پشت گوشش لبخندی بهم زد 🐱باید کوتاهشون کنم🦋خوبن همین شکلی.. کوتاهش نکن.. دوست دارم🐱پس هرجور تو بخوای.. من. تقه ای به در خورد 🐱بفرمایید . تهیونگ واحد تو نگاه کوتاهی بهم کرد و بعد به یونگی زل زد🐯پدر گفت باهات کار داره یونگی🐱اخه.. من هنوز پانسمان.. تهیونگ تو انجامش میدی؟ 🐯اره.. مشکل نداره . برو. 🐱تهیونگ کارت رو انجام میده.. مواظبته.🦋باشه.. میدونم. یونگی از اتاق خارج شد تعیین اومد تو و نشست کنارم🐯سعی میکنم اورم انجام بدم. چشماش قرمزه.. موهاش سفیده.. پوستش سفیده.. جدی قیافه ی متفاوتی از یونگی داره.. برخورد دستاش به پوستم اذیتم میکرد ولی.. تمول میکنم انتشار خنگ بود و به پوستم میخورد 🦋چرا فوت میکنید 🐯عا؟.. خب این داروعه.. خیلی میسوزه وقتی میزنی رو زخم.. اگر فوت کنی کمتر میسوزه.. یادش بخیر من بچه که بودم خیلی زخمی میشدم.. خیلی باید از اینا میزدم.. خیلیم میسوخت.. زجه میزدم(نیشخند)..
🐯زخم هات درد گرفت؟(نگران) 🦋اره 🐯الان میرسیم یه زره تحمل کن🦋باشه. شونه هام رو فشار میداد.. سعی میکردم گریه نکنن سعی میکردم زیاد بدنش رو فشار نیاد. رسیدیم پایین یونگی از بغلم گرفتش و خودش بغلش کرد 🐱تو و جیمین برید دربار من میرم بدن هانا رو پانسمان کنم. 🐤خیلی خب.. بیا بریم پسر🐯بریم. دور شدمون از هانا و یونگی مارو به اتاق دربار نزدیک تر میکرد و از فرد مورد علاقه ام دور ویو هانا یونگی سفت منو گرفته بود جوری که انگار طلا داره حمل میکنه.. گه گدار جسم برهنه ام به بدنش برخورد میکرد.. نفس های عمیقش خبر از سعی در تورم کردن خودش میداد.. میکنی چیه دردم از ابن نبود که بهم دست زده دردم ابن بود که بعدشم یونگی منو میخواد؟ دوستم داره؟عشقش جوانی نیست؟ نمیدونم رسیدیم به اتاقش منو گذاشت رو تخت از تو کمدش یه پیرهن دراورد و بهم داد🐱من میرم دنبال دارو.. اگر تونستی بپوشش اگر نتونستی.. وایسا خودم میاد کمکت.. به خودت فشار نیار🦋.. چشم.. عزیزم. لبخند خوشگلی زد.. دل میبرد.. کم میخنده.. ولی زیبا میخنده 🐱دیگه نباید یادت بره.. من عزیز تو ام. ار اتفق خارج شد کبودی های روی سینه ام باعث میشد از خودم متنفر شم .. با حداقل دستبندهای دیتم بود وگرنه خدا میدونه چه بلایی سرم میومد پیرهن رو تنم کردم و منتظر یونگی موندم یونگی وارد شد یه ظرف که از ماده ی سیز رنگی پر شده بود با چند تا پنبه و باند 🐱ممکنه یه زره بسوزه.. ولی نگران نباش.. /نشست رو تخت کنارم ساق پام لو گرفت و گذاشت رو پاهاش با پنبه روی زخم زد و شروع کرد فوت کردن یه زره میسوخت .. ولی من حواسم به یونگی بود.. به کاراش.. به اخم وسط ابروش.. پیشونی تو هم رفته اش.. دقتش تو پانسمان.. موهاش میومد تو دست و پاهاش خم شدم و موهاش رو دادم پشت گوشش لبخندی بهم زد 🐱باید کوتاهشون کنم🦋خوبن همین شکلی.. کوتاهش نکن.. دوست دارم🐱پس هرجور تو بخوای.. من. تقه ای به در خورد 🐱بفرمایید . تهیونگ واحد تو نگاه کوتاهی بهم کرد و بعد به یونگی زل زد🐯پدر گفت باهات کار داره یونگی🐱اخه.. من هنوز پانسمان.. تهیونگ تو انجامش میدی؟ 🐯اره.. مشکل نداره . برو. 🐱تهیونگ کارت رو انجام میده.. مواظبته.🦋باشه.. میدونم. یونگی از اتاق خارج شد تعیین اومد تو و نشست کنارم🐯سعی میکنم اورم انجام بدم. چشماش قرمزه.. موهاش سفیده.. پوستش سفیده.. جدی قیافه ی متفاوتی از یونگی داره.. برخورد دستاش به پوستم اذیتم میکرد ولی.. تمول میکنم انتشار خنگ بود و به پوستم میخورد 🦋چرا فوت میکنید 🐯عا؟.. خب این داروعه.. خیلی میسوزه وقتی میزنی رو زخم.. اگر فوت کنی کمتر میسوزه.. یادش بخیر من بچه که بودم خیلی زخمی میشدم.. خیلی باید از اینا میزدم.. خیلیم میسوخت.. زجه میزدم(نیشخند)..
- ۳.۷k
- ۲۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط