(سال 2005)
(سال 2005)
*صدای زنگ آلارم*
-بیخیال.. خوابم میاد..
*ویو ماینا*
دستمو دراز کردم که گوشیو بردارم که از رو تختم افتادم.
+آخ..
از سر جام بلند شدم و با موهای شلختم رفتم که صبحونه بخورم..
*صدای زنگ گوشی
گوشیمو برداشتم.
یونا:۴ بار زنگ زدم داری چیکار میکنی؟؟
مای:ها..؟ خب خواب بودم..
یونا:ساعت هفت و نیمههههه میفهمییی زود باششش من میام پایین منتظرت میشینممم!!
مای:باشه..
تلفن رو قطع کردم.
*ساعت 7:54*
از پله های ساختمون پایین اومدم. یونا پایین منتظرم بود.
یونا:اویییی دیر شدددد زود باشششش!
مای:باشه..تو چجوری ساعت هشت صبح اینقد انرژی داری..؟
یونا:مثل تو تا ساعت چهار صبح مانگا نمیخونم. زیر چشمات سیاه شده..
مای:یا بریم کمتر حرف بزن.. راستی امروز چندمه؟
یونا:امروز.. خب.. 4 جولای..
مای:اهوم
وایییی یعنی چییی تولد یونا که سه روز پیش بودددد مال آنی هم امروزههههههه حالا چیکار کنمممم
مای:بریم که برسیم به مدرسه
بخاطر اینکه مدرسه نزدیک بود زود رسیدیم. ولی...
معلم:هوی شما دوتا!!!! چند بار گفتم دیر نیاین!!! تو این هفته بار چندمه!!؟؟؟
مای:دوم.
معلم:....
مای:میرم بشینم سرجام
معلم:فقط.. برو..
رفتم نشستم سر جام و فکر کردم.. تنهایی نمیتونم تولد بگیرم..دوست نزدیک دیگه ایم ندارم که کمکم کنه..اگه اشتباه نکنم یونا یه داداش بزرگتر داشت!
........
ویسگون عزیزم.. این پارت طولانیه و باید به چند قسمت تقسیم کنم بزارم.. گفته بودم از اول مینویسم و تغییر میدمش
*صدای زنگ آلارم*
-بیخیال.. خوابم میاد..
*ویو ماینا*
دستمو دراز کردم که گوشیو بردارم که از رو تختم افتادم.
+آخ..
از سر جام بلند شدم و با موهای شلختم رفتم که صبحونه بخورم..
*صدای زنگ گوشی
گوشیمو برداشتم.
یونا:۴ بار زنگ زدم داری چیکار میکنی؟؟
مای:ها..؟ خب خواب بودم..
یونا:ساعت هفت و نیمههههه میفهمییی زود باششش من میام پایین منتظرت میشینممم!!
مای:باشه..
تلفن رو قطع کردم.
*ساعت 7:54*
از پله های ساختمون پایین اومدم. یونا پایین منتظرم بود.
یونا:اویییی دیر شدددد زود باشششش!
مای:باشه..تو چجوری ساعت هشت صبح اینقد انرژی داری..؟
یونا:مثل تو تا ساعت چهار صبح مانگا نمیخونم. زیر چشمات سیاه شده..
مای:یا بریم کمتر حرف بزن.. راستی امروز چندمه؟
یونا:امروز.. خب.. 4 جولای..
مای:اهوم
وایییی یعنی چییی تولد یونا که سه روز پیش بودددد مال آنی هم امروزههههههه حالا چیکار کنمممم
مای:بریم که برسیم به مدرسه
بخاطر اینکه مدرسه نزدیک بود زود رسیدیم. ولی...
معلم:هوی شما دوتا!!!! چند بار گفتم دیر نیاین!!! تو این هفته بار چندمه!!؟؟؟
مای:دوم.
معلم:....
مای:میرم بشینم سرجام
معلم:فقط.. برو..
رفتم نشستم سر جام و فکر کردم.. تنهایی نمیتونم تولد بگیرم..دوست نزدیک دیگه ایم ندارم که کمکم کنه..اگه اشتباه نکنم یونا یه داداش بزرگتر داشت!
........
ویسگون عزیزم.. این پارت طولانیه و باید به چند قسمت تقسیم کنم بزارم.. گفته بودم از اول مینویسم و تغییر میدمش
۳.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.