یونا مثل همیشه رو میز خوابش برده بود و رمز گوشیش رو هم که
یونا مثل همیشه رو میز خوابش برده بود و رمز گوشیش رو هم که بلدم.
رفتم تو مخاطبینش.. عه این چرا اینقدر مخاطبینش کمه..؟ مال خودمم همینقدره چرا الکی اینجوری میکنم.. خب خببببببببب..
"دراز دوست نداشتنی"
مطمعنم خودشه.. هممم بزار برم بیرون از کلاس بهش زنگ بزنم..
باجی:چته
مای:من یونا نیستم خبر داشتی؟
باجی:پس کی هستی؟ گوشی یونا دست تو چیکار میکنه؟
مای:عههه یه لحظه ساکت باش خبر داشتی سه روز پیش تولد خواهرت بود؟
باجی:ها..؟
مای:میگم سه روز پیش تولد یونا بود فهمیدییی؟؟؟
باجی:قبرمو میکنه..
مای:تفاوتی نمیبینم برای همینم کمک میکنی برم براش تولد بگیرم
باجی:مگه نوکرت-
مای:حرف نمیزنی!
باجی:باشه باشه امر دیگه ای ندارید؟
مای:چرا خیلی امور زیادی هست که باید بهشون بپردازم.
باجی:...
مای:برو تو اون پارک جلوی مدرسه وایستا منم الان میام
باجی:مگه الان تو مدرسه نیستی؟ من سال سومی همینجام!!
مای:بیخیال میمیری یروز بخاطر خواهرت مدرسه رو بپیچونیی؟
باجی:باشه باشه برو منم میام..
مثل همیشه.. از رو دیوار میپرم!
*در پارک*
شماره این داداش نفهمشو دارم.. ولی کجاست.. وایستا.. نکنه این همون یارو خرخونیه که اونجا وایستاده..
بهش زنگ زدم.. گوشی همون یارو زنگ خورد.. یه نگاهی بهم انداخت
باجی:این تویی نیم ساعته اینجا وایستادییی؟
مای:این چه قیافه ایه..
باجی: ....
مای:من با اون قیافه تورو هیچ جا نمیبرم گمشو برو لباس عوض کن..
*34 دقیقه بعد*
باجی:من اومدم..
مای:... نیم ساعته اینجا منتظرتممممممممم داری چیکار میکنیی مگهههههههههههه هاااااععععع؟؟؟
رفتم تو مخاطبینش.. عه این چرا اینقدر مخاطبینش کمه..؟ مال خودمم همینقدره چرا الکی اینجوری میکنم.. خب خببببببببب..
"دراز دوست نداشتنی"
مطمعنم خودشه.. هممم بزار برم بیرون از کلاس بهش زنگ بزنم..
باجی:چته
مای:من یونا نیستم خبر داشتی؟
باجی:پس کی هستی؟ گوشی یونا دست تو چیکار میکنه؟
مای:عههه یه لحظه ساکت باش خبر داشتی سه روز پیش تولد خواهرت بود؟
باجی:ها..؟
مای:میگم سه روز پیش تولد یونا بود فهمیدییی؟؟؟
باجی:قبرمو میکنه..
مای:تفاوتی نمیبینم برای همینم کمک میکنی برم براش تولد بگیرم
باجی:مگه نوکرت-
مای:حرف نمیزنی!
باجی:باشه باشه امر دیگه ای ندارید؟
مای:چرا خیلی امور زیادی هست که باید بهشون بپردازم.
باجی:...
مای:برو تو اون پارک جلوی مدرسه وایستا منم الان میام
باجی:مگه الان تو مدرسه نیستی؟ من سال سومی همینجام!!
مای:بیخیال میمیری یروز بخاطر خواهرت مدرسه رو بپیچونیی؟
باجی:باشه باشه برو منم میام..
مثل همیشه.. از رو دیوار میپرم!
*در پارک*
شماره این داداش نفهمشو دارم.. ولی کجاست.. وایستا.. نکنه این همون یارو خرخونیه که اونجا وایستاده..
بهش زنگ زدم.. گوشی همون یارو زنگ خورد.. یه نگاهی بهم انداخت
باجی:این تویی نیم ساعته اینجا وایستادییی؟
مای:این چه قیافه ایه..
باجی: ....
مای:من با اون قیافه تورو هیچ جا نمیبرم گمشو برو لباس عوض کن..
*34 دقیقه بعد*
باجی:من اومدم..
مای:... نیم ساعته اینجا منتظرتممممممممم داری چیکار میکنیی مگهههههههههههه هاااااععععع؟؟؟
۳.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.