پارت ۴
اجوما : سوالی نداری
:... نه اجوما ولی... میتونم بدونم اسم .. اون پسره چیه
اجوما : اولن باید بگی ارباب و خب اسمش ... جانگ هوسوک لقب اش هم جیهوپ .. ولی نباید با این دوتا صداش کنی فقط باید بگی ارباب
:چشم
اجوما : خب دختر جون بیا بهت اتاقت و نشون بدم ..
پشتش حرکت میکردم که به یه ... اتاق رسید ...در و باز کرد ... و کلید و ... داد به من ...
اجوما :اینجا اتاقته ...
داشت میرفت .. که انگار یه چیزی یادش اومد .. و برگشت
اجوما : راستی اگه شب صدای شکستن چیزی رو شنیدی .. یا صدای داد .. از اتاق بیرون نیا .. حتی اگه صدای کمک خواستن بود
بعد از تموم شدن ... حرفش از کنارم دور شد ..
یعنی چی که نباید .. بیام بیرون .. مگه شبا اینجا چی میشه ... از فکر بیرون اومدم و ... دستگیره ی در و کشیدم ...
اتاق خوبی بود حداقل نسبت به اتاق قبلیم تمیز تر و مرتب تر بود ...
وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت نزدیکه ۱ شب بود ... روی تختی که گوشه ی اتاق بود .. نشستم و بعد از یکم کار کردن با گوشی...
کنار تخت گذاشتمش و روی ... تخت خوابیدم .......
۳:۲۰
با صدای شکستن چیزی بلند شدم ...
صدا از بیرون میومد.. خواستم برم بیرون ببینم چی شده که ...
یاد حرف اجوما افتادم... گفته بود نرم بیرون ...
ولی شاید اتفاقی افتاده ... خواستم از تخت بلند شم ... ولی به من چه .. دوباره روی تخت دراز کشیدم ....
کم کم صدای شکستن کمتر شد ... منم چون .. خوابم میومد ... گرفتم خوابیدم
با صدای آلارم گوشی از خواب پریدم .. اجوما گفته بود ساعت ۵ بیدار شم روی من برای ساعت ۴:۵۰ آلارم گذاشته بودم ....
از روی تخت پریدم و با عجله به سمت wc رفتم ... (ادمین وقتی دیر از خواب بلند میشه ) بعد از انجام کارای مربوطه ..لباسام و عوض کردم و ... لباسی که...
برای خدمتکارا بود و پوشیدم .. یکم کوتاه بود .. ولی همین خوبه .. از اتاق بیرون اومدم .. و توی آشپزخونه رفتم ... خواستم برم داخل آشپزخانه که دیدم اون دوتا خدمتکار دیگه .. دارن درباره ی اون پسره ارباب حرف میزنن....(اسمای خدمتکارا یکی سها یکی سومی )
سومی : باز ارباب دیشب زده بود به سرش و همه ی گلدون ها رو شکسته
سها:.. حالا خوبه باز آدم نکشت ...
سومی : آره راست میگی .. ولی بازم برای یه سادیسمی اینا عادیه ... که نتونه خودش و کنترل کنه ....
اجوما : گفتن که قیبت نکنید ... اون دختره هم چرا نمیاد
: من و میگید .. من که خیلی وقته اینجام
اجوما : خوبه پس ... بیا ...
:چشم
وسایل نظافت و برداشتم و به سمت انباری که اجوما گفته بود رفتم .... وقتی در ... و ..باز کردم .... با ...
:... نه اجوما ولی... میتونم بدونم اسم .. اون پسره چیه
اجوما : اولن باید بگی ارباب و خب اسمش ... جانگ هوسوک لقب اش هم جیهوپ .. ولی نباید با این دوتا صداش کنی فقط باید بگی ارباب
:چشم
اجوما : خب دختر جون بیا بهت اتاقت و نشون بدم ..
پشتش حرکت میکردم که به یه ... اتاق رسید ...در و باز کرد ... و کلید و ... داد به من ...
اجوما :اینجا اتاقته ...
داشت میرفت .. که انگار یه چیزی یادش اومد .. و برگشت
اجوما : راستی اگه شب صدای شکستن چیزی رو شنیدی .. یا صدای داد .. از اتاق بیرون نیا .. حتی اگه صدای کمک خواستن بود
بعد از تموم شدن ... حرفش از کنارم دور شد ..
یعنی چی که نباید .. بیام بیرون .. مگه شبا اینجا چی میشه ... از فکر بیرون اومدم و ... دستگیره ی در و کشیدم ...
اتاق خوبی بود حداقل نسبت به اتاق قبلیم تمیز تر و مرتب تر بود ...
وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت نزدیکه ۱ شب بود ... روی تختی که گوشه ی اتاق بود .. نشستم و بعد از یکم کار کردن با گوشی...
کنار تخت گذاشتمش و روی ... تخت خوابیدم .......
۳:۲۰
با صدای شکستن چیزی بلند شدم ...
صدا از بیرون میومد.. خواستم برم بیرون ببینم چی شده که ...
یاد حرف اجوما افتادم... گفته بود نرم بیرون ...
ولی شاید اتفاقی افتاده ... خواستم از تخت بلند شم ... ولی به من چه .. دوباره روی تخت دراز کشیدم ....
کم کم صدای شکستن کمتر شد ... منم چون .. خوابم میومد ... گرفتم خوابیدم
با صدای آلارم گوشی از خواب پریدم .. اجوما گفته بود ساعت ۵ بیدار شم روی من برای ساعت ۴:۵۰ آلارم گذاشته بودم ....
از روی تخت پریدم و با عجله به سمت wc رفتم ... (ادمین وقتی دیر از خواب بلند میشه ) بعد از انجام کارای مربوطه ..لباسام و عوض کردم و ... لباسی که...
برای خدمتکارا بود و پوشیدم .. یکم کوتاه بود .. ولی همین خوبه .. از اتاق بیرون اومدم .. و توی آشپزخونه رفتم ... خواستم برم داخل آشپزخانه که دیدم اون دوتا خدمتکار دیگه .. دارن درباره ی اون پسره ارباب حرف میزنن....(اسمای خدمتکارا یکی سها یکی سومی )
سومی : باز ارباب دیشب زده بود به سرش و همه ی گلدون ها رو شکسته
سها:.. حالا خوبه باز آدم نکشت ...
سومی : آره راست میگی .. ولی بازم برای یه سادیسمی اینا عادیه ... که نتونه خودش و کنترل کنه ....
اجوما : گفتن که قیبت نکنید ... اون دختره هم چرا نمیاد
: من و میگید .. من که خیلی وقته اینجام
اجوما : خوبه پس ... بیا ...
:چشم
وسایل نظافت و برداشتم و به سمت انباری که اجوما گفته بود رفتم .... وقتی در ... و ..باز کردم .... با ...
- ۱۸.۰k
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط