پارت ۵
وقتی در و باز کردم .... با .. اتاق پر از .. خون مواجه شدن .... اینجا... که...
( ویو جیهوپ ).
با صدای اجوما باز از خواب بیدار شدم .. و بهش گفتم به ... اون دختره ..که اسمش ...ا.ت بود بگه ... بره انبار یا همون اتاق شکنجه رو ... تمیز کنه.... خودمم رفتم توی حموم و بعد از دوش گرفتن لباسام و پوشیدم و به ... طبقه ی پایین رفتم ... داشتم صبحونه میخوردم .. که ...
یعنی از خدمتکارا اومد داخل و به اجوما یه چیزی گفت ... نمیدونم چی گفته بود ..
ولی اجوما زود با اون .. خدمتکار بیرون رفتن ... یعنی چی شده ..
چون خودمم سیر شده بودم ..
به دنبالشون رفتم.. که دیدم دارن میرن نزدیک اتاق شکنجه ....
که هر دوتاشون ایستادن .. وقتی نزدیک تر شدم دیدم اون دختره روی زمین افتاده ...
هه از خون حالش بد شده .. چه نفرت انگیز.. از موهاش کشیدم و توی اتاق شکنجه انداختمش ..
در و قفل کردم و کیلید و دادم دست اجوما ...
-: تا وقتی کل انباری رو تمیز کنه اونجا میمونه .. حق ندارید در و واسش باز کنید ...
بدون حرف دیگه ی... از اونجا دور شدم .. و به سمت ماشین رفتم تا .. کارای امروز و انجام بده ....
۵:۱۵ عصر
(ویو ا.ت)
با سر درد بدی بلند شدم .. توی یه جای تاریک بود ... عقب رفتم که به چیزی خوردم ... حتما دیواره .. دستام و گذاشتم .. روی دیوار و ... سعی کردم ... چراغ توی اتاق و پیدا کنم.... بعد از گشتن بلاخره یه دکمه پیدا کردم و زدمش که چراغا روشن شد ...
همه جا خونی بود .. و
بوی خون اذیتم میکرد ... حالم بد میشد ... سعی کردم دری که اونجا بود و باز کنم... ولی...
قفل بود ... با دست به در زدم که ....
اجوما : ببخشید دخترم ارباب گفتن تا همه ی اتاق و تمیز نکنی نزاریم بیای بیرون ... واقعا ببخشید..
+:اما خانم ... من .. حالم...بده
اجوما : ببخشید از منم .. کاری برنمیاد .. تنها کاری که میتونی بکنی اینکه اون اتاق و تمیز کنی...
راست میگفت باید .. تمیزش میکردم .. ولی خون ... اوففففف.. یقه ی لباسم و بالا کشیدم ... تا حداقل از دست این بو خلاص بشم ... یه سطل کنار در بود .. اون و برداشتم و شروع به تمیز کردن اونجا کردم ...
بوی خون و هنوزم میتونستم حس کنم .. با پارچه خون و از زمین پاک کردم ... بعدم روش آب ریختم و دوباره تمیز کردم .... انقدر اینکار و انجام دادم که دیگه هیچ بوی نبود ..
یقه ی لباسم و درست کردم و.... روی در زدم ... که ... باز شد و ... ارباب وارد اتاق شد ... یه نگاه به اتاق بعدم یه نگاه بهم کرد و.....
( ویو جیهوپ ).
با صدای اجوما باز از خواب بیدار شدم .. و بهش گفتم به ... اون دختره ..که اسمش ...ا.ت بود بگه ... بره انبار یا همون اتاق شکنجه رو ... تمیز کنه.... خودمم رفتم توی حموم و بعد از دوش گرفتن لباسام و پوشیدم و به ... طبقه ی پایین رفتم ... داشتم صبحونه میخوردم .. که ...
یعنی از خدمتکارا اومد داخل و به اجوما یه چیزی گفت ... نمیدونم چی گفته بود ..
ولی اجوما زود با اون .. خدمتکار بیرون رفتن ... یعنی چی شده ..
چون خودمم سیر شده بودم ..
به دنبالشون رفتم.. که دیدم دارن میرن نزدیک اتاق شکنجه ....
که هر دوتاشون ایستادن .. وقتی نزدیک تر شدم دیدم اون دختره روی زمین افتاده ...
هه از خون حالش بد شده .. چه نفرت انگیز.. از موهاش کشیدم و توی اتاق شکنجه انداختمش ..
در و قفل کردم و کیلید و دادم دست اجوما ...
-: تا وقتی کل انباری رو تمیز کنه اونجا میمونه .. حق ندارید در و واسش باز کنید ...
بدون حرف دیگه ی... از اونجا دور شدم .. و به سمت ماشین رفتم تا .. کارای امروز و انجام بده ....
۵:۱۵ عصر
(ویو ا.ت)
با سر درد بدی بلند شدم .. توی یه جای تاریک بود ... عقب رفتم که به چیزی خوردم ... حتما دیواره .. دستام و گذاشتم .. روی دیوار و ... سعی کردم ... چراغ توی اتاق و پیدا کنم.... بعد از گشتن بلاخره یه دکمه پیدا کردم و زدمش که چراغا روشن شد ...
همه جا خونی بود .. و
بوی خون اذیتم میکرد ... حالم بد میشد ... سعی کردم دری که اونجا بود و باز کنم... ولی...
قفل بود ... با دست به در زدم که ....
اجوما : ببخشید دخترم ارباب گفتن تا همه ی اتاق و تمیز نکنی نزاریم بیای بیرون ... واقعا ببخشید..
+:اما خانم ... من .. حالم...بده
اجوما : ببخشید از منم .. کاری برنمیاد .. تنها کاری که میتونی بکنی اینکه اون اتاق و تمیز کنی...
راست میگفت باید .. تمیزش میکردم .. ولی خون ... اوففففف.. یقه ی لباسم و بالا کشیدم ... تا حداقل از دست این بو خلاص بشم ... یه سطل کنار در بود .. اون و برداشتم و شروع به تمیز کردن اونجا کردم ...
بوی خون و هنوزم میتونستم حس کنم .. با پارچه خون و از زمین پاک کردم ... بعدم روش آب ریختم و دوباره تمیز کردم .... انقدر اینکار و انجام دادم که دیگه هیچ بوی نبود ..
یقه ی لباسم و درست کردم و.... روی در زدم ... که ... باز شد و ... ارباب وارد اتاق شد ... یه نگاه به اتاق بعدم یه نگاه بهم کرد و.....
- ۱۸.۲k
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط