مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم

.
.
.
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
.
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
.
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
.
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
.
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
.
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم
+
#سعید_بیابانکی
دیدگاه ها (۳)

آسمانو هرچه آبی دیگراگر چشمان تو نیسترنگ هدر رفته استبر بوم ...

.لبـــــــــــریز غزلهای عجیب است نگاهتتلفیق شراب و شب و سیب...

.من پلک می شوم تو به هم میزنی مراگویی که شاعری و قلم میزنی م...

...سیلِ چشمان مرا امشب به راه انداختیکنج پستوی گلویم بغض و آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط