رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:55
#دیانا
دیدم ارسلان با لباس خونی اومده خودشم خونی بود جیغ زدم ارسلان چی شدیییی کی اینطوری کردهههه
ارسلان:من خوبم دیانا
دیانا:چی میگی ارسلاااان داره ازت خون میره...دیدم به گوشیم پیام اومد از طرف ناشناس بود نوشته بود:
از هدیم خوشت اومد؟امیرم،من همیشه حواسم بهت هست...فکر می کنی نفهمیدم با ارسلان عقد کردی؟تازه شروع شده خانم رحیمی
یهو بغضم گرفت ارسلاااان کی باهات اینطوری کرده؟
ارسلان:داشتم میومدم که چند نفر ریختن سرم که چاقو زدن بهم یکیشون زدن تو شکمم البته عمیق نیست
دیانا:ارسلان پاشو بریییم با جیغ و داد و بغض
ارسلان:چ...چی یهو بیهوش نفهمیدم چیشد
دیانا:ارسلااااااااااااااااااااااااااان جیغ سریع رفتم لباس پوشیدم ارسلان گذاشتم داخل ماشین حرکت کردم سمت بیمارستان آخه چراااا من که به مامانم گفتم نمی تونم باهاش ازدواج کنم هق رسیدم بیمارستان که دکتر گفت باید عمل بشه همینطور داشتم گریه می کردم نیکا بهم زنگ زد و واقعا نیاز داشتم یکی بهم کمک کنه و باهام حرف بزنه
#نیکا
دلم برای دیانا تنگ شده بود بهش زنگ زدم
(مکالمه دیانا و نیکا)
_سلام دیانا چطوری
+سلام هق
_چیشده دیانااا
+بهش قضیه رو گفتم
_چییی الان میام فقط بگو کجاست
_نمی خواد نیکا
+حالت خوب نیست باید پیشت باشم
_باش اینم ادرس،فقط جون دیانا اگر به بچه ها میگی جز پانیذ به کس دیگه نگو امیر گفته از هدیم خوشت اومده اینا
+باش فداتشم اومدم،گوشی رو قطع کردم کل قضیه رو به پانیذ گفتم و به پسرا هم گفتیم اونا هم خیلی ناراحت شدن و داشتن گریه می کردن سوار ماشین شدیم و خودم داشتم گریه می کردم خیلی دلم برا دیانا می سوخت حرکت کردم سمت بیمارستان
حمایت
part:55
#دیانا
دیدم ارسلان با لباس خونی اومده خودشم خونی بود جیغ زدم ارسلان چی شدیییی کی اینطوری کردهههه
ارسلان:من خوبم دیانا
دیانا:چی میگی ارسلاااان داره ازت خون میره...دیدم به گوشیم پیام اومد از طرف ناشناس بود نوشته بود:
از هدیم خوشت اومد؟امیرم،من همیشه حواسم بهت هست...فکر می کنی نفهمیدم با ارسلان عقد کردی؟تازه شروع شده خانم رحیمی
یهو بغضم گرفت ارسلاااان کی باهات اینطوری کرده؟
ارسلان:داشتم میومدم که چند نفر ریختن سرم که چاقو زدن بهم یکیشون زدن تو شکمم البته عمیق نیست
دیانا:ارسلان پاشو بریییم با جیغ و داد و بغض
ارسلان:چ...چی یهو بیهوش نفهمیدم چیشد
دیانا:ارسلااااااااااااااااااااااااااان جیغ سریع رفتم لباس پوشیدم ارسلان گذاشتم داخل ماشین حرکت کردم سمت بیمارستان آخه چراااا من که به مامانم گفتم نمی تونم باهاش ازدواج کنم هق رسیدم بیمارستان که دکتر گفت باید عمل بشه همینطور داشتم گریه می کردم نیکا بهم زنگ زد و واقعا نیاز داشتم یکی بهم کمک کنه و باهام حرف بزنه
#نیکا
دلم برای دیانا تنگ شده بود بهش زنگ زدم
(مکالمه دیانا و نیکا)
_سلام دیانا چطوری
+سلام هق
_چیشده دیانااا
+بهش قضیه رو گفتم
_چییی الان میام فقط بگو کجاست
_نمی خواد نیکا
+حالت خوب نیست باید پیشت باشم
_باش اینم ادرس،فقط جون دیانا اگر به بچه ها میگی جز پانیذ به کس دیگه نگو امیر گفته از هدیم خوشت اومده اینا
+باش فداتشم اومدم،گوشی رو قطع کردم کل قضیه رو به پانیذ گفتم و به پسرا هم گفتیم اونا هم خیلی ناراحت شدن و داشتن گریه می کردن سوار ماشین شدیم و خودم داشتم گریه می کردم خیلی دلم برا دیانا می سوخت حرکت کردم سمت بیمارستان
حمایت
۱۸.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.