رمان باسیستم من بازی کن ☠
رمان باسیستم من بازی کن ☠
پارت ۸
جانی
یهو توجهم به تلویزیون جلب شد ...داشتن از به قتل رسیدن یک دختر در یکی از محله های قدیمی حرف میزدن .......
وایسا ببینم ......
این که محله ی ا.ت ایناسس 😰😨
بهم ریختم ....
داشتم دیونه میشدممم ....
من ا.ت رو دوست داشتم ولی هیچ وقت بهش نگفتم .....
باید امشب بعد از کار موقع تعویض شیفت ها باهاش حرف میزدم و میگفتم که چن روز از اون محله بره یه جای امن تر ...
بعد به اداره استعلام زدم ....هنوز از قتلی که انجام شده بود مدارکی به دست نیاورده بودن ...
پس خودم درخواست دادم که این پرونده رو به من بدن ....چون فکر میکردم بین اون و مورد مشکوک بیمارستان یه رابطه ای هست ....
اداره هم قبول کرد و پرونده رو به من دادن ....
ته ویو :
بعد از که به خونه ی کوک رسیدم ...وارد شدم و ماشینو پارک کردم ....
از هوپی که با سیستم ،روی خونه ی دختره سوار بود دربارش سوال کردم :
ته :
هیونگ خسته نباشی چه خبر ؟
هوپی :
مرسی داداش
دختره هنوز تو خونه است فکر کنم از ترس هنوز داره به خودش میلرزه
ته:
هه باشه هیونگ به افراد بگو برای شب اماده باشن ...میرم دختره رو بیارم .....
هوپی :باشه داداش
یهو با صدای داد جیمین یه متر پریدم هوا ...
رفتم ببینم چه خبره که خونه رو گذاشته رو سرش .... دیدم بچه چون نگران کوک بوده داره اون بچه رو دعوا میکنه و بهش میگه چرا بهمون خبر ندادی بیاییم کمک ....
کوک هم که بیحال تر از این حرفا بود که بخواد جوابشو بده و فقط بیحال به حرفاش گوش میداد ....
😎
پارت ۸
جانی
یهو توجهم به تلویزیون جلب شد ...داشتن از به قتل رسیدن یک دختر در یکی از محله های قدیمی حرف میزدن .......
وایسا ببینم ......
این که محله ی ا.ت ایناسس 😰😨
بهم ریختم ....
داشتم دیونه میشدممم ....
من ا.ت رو دوست داشتم ولی هیچ وقت بهش نگفتم .....
باید امشب بعد از کار موقع تعویض شیفت ها باهاش حرف میزدم و میگفتم که چن روز از اون محله بره یه جای امن تر ...
بعد به اداره استعلام زدم ....هنوز از قتلی که انجام شده بود مدارکی به دست نیاورده بودن ...
پس خودم درخواست دادم که این پرونده رو به من بدن ....چون فکر میکردم بین اون و مورد مشکوک بیمارستان یه رابطه ای هست ....
اداره هم قبول کرد و پرونده رو به من دادن ....
ته ویو :
بعد از که به خونه ی کوک رسیدم ...وارد شدم و ماشینو پارک کردم ....
از هوپی که با سیستم ،روی خونه ی دختره سوار بود دربارش سوال کردم :
ته :
هیونگ خسته نباشی چه خبر ؟
هوپی :
مرسی داداش
دختره هنوز تو خونه است فکر کنم از ترس هنوز داره به خودش میلرزه
ته:
هه باشه هیونگ به افراد بگو برای شب اماده باشن ...میرم دختره رو بیارم .....
هوپی :باشه داداش
یهو با صدای داد جیمین یه متر پریدم هوا ...
رفتم ببینم چه خبره که خونه رو گذاشته رو سرش .... دیدم بچه چون نگران کوک بوده داره اون بچه رو دعوا میکنه و بهش میگه چرا بهمون خبر ندادی بیاییم کمک ....
کوک هم که بیحال تر از این حرفا بود که بخواد جوابشو بده و فقط بیحال به حرفاش گوش میداد ....
😎
۳.۸k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.