رمان
رمان
باسیستم من بازی کن
پارت ۷
ا.ت ویو :
داشتم از توی کوچه ها رد می شدم که برم سمت خونمون.ساعت ۵ صبح بود.
خب من شب کارم و واقعا سختمه و به پرستار های. دیگه حسودی می کردم که به چای من شیفت روز بودن...
البته شیفت ها هر هفته یک بار عوض می شد ولی خب باز هم سخت بود.
خلاصه، داشتم رد می شدم که صدای جیغ یک زن رو شنیدم...بعد هم صدایی مثل شلیک یک صدا خفه کن که روی تفنگ نصب شده بود.
بعد از چند قدم به وضوح دیدم که دریک کوچه یک مرد با دستمال سفید درحال پاک کردن خون روی کفشش بود. اون دستمال سفید آغشته به خون در تاریکی شب هم تشخیص داده می شد...
بعد برگشت و منو درحالی که از تعجب و ترس خشکم زده بود دید!
خوشبختانه چون سریع به خودم اومدم و پاهای سریعی داشتم و دویدم تا بهم نرسه...
خداروشکر از اون سریعتر بودم و بعد از چند تا کوچه به خونه رسیدم....
درو که بستم داشتم از ترس بهشدت میلرزیدم .....رفتم و تمام درو پنجره ها رو قفل کردم ....
اونا حتما میان سراغم .....
وای حالا چیکار کنم ....😖😢😭
جانی ویو :
بعد از شک امروز اسم مورد مشکوک که جئون جونکوک بود رو استعلام گرفتم ...
صاحب یکی از شرکت های متوسط و معتبر کره بود ....
داشتم از تعجب شاخ درمی اوردم ...
با خودم گفتم که شاید کسی بهش حمله کرده و میخواسته ازش اخاذی کنه اما باز با به یاد اوردن این که سمت راست کتفش تیر خورده بود این تئوری هم گذاشتم کنار ......
نمیدونم چرا ولی فکر میکردم دستای مافیایی درکاره .....
یهو توجهم به تلویزیون جلب شد ......
چه طوره ؟ 😍😘
باسیستم من بازی کن
پارت ۷
ا.ت ویو :
داشتم از توی کوچه ها رد می شدم که برم سمت خونمون.ساعت ۵ صبح بود.
خب من شب کارم و واقعا سختمه و به پرستار های. دیگه حسودی می کردم که به چای من شیفت روز بودن...
البته شیفت ها هر هفته یک بار عوض می شد ولی خب باز هم سخت بود.
خلاصه، داشتم رد می شدم که صدای جیغ یک زن رو شنیدم...بعد هم صدایی مثل شلیک یک صدا خفه کن که روی تفنگ نصب شده بود.
بعد از چند قدم به وضوح دیدم که دریک کوچه یک مرد با دستمال سفید درحال پاک کردن خون روی کفشش بود. اون دستمال سفید آغشته به خون در تاریکی شب هم تشخیص داده می شد...
بعد برگشت و منو درحالی که از تعجب و ترس خشکم زده بود دید!
خوشبختانه چون سریع به خودم اومدم و پاهای سریعی داشتم و دویدم تا بهم نرسه...
خداروشکر از اون سریعتر بودم و بعد از چند تا کوچه به خونه رسیدم....
درو که بستم داشتم از ترس بهشدت میلرزیدم .....رفتم و تمام درو پنجره ها رو قفل کردم ....
اونا حتما میان سراغم .....
وای حالا چیکار کنم ....😖😢😭
جانی ویو :
بعد از شک امروز اسم مورد مشکوک که جئون جونکوک بود رو استعلام گرفتم ...
صاحب یکی از شرکت های متوسط و معتبر کره بود ....
داشتم از تعجب شاخ درمی اوردم ...
با خودم گفتم که شاید کسی بهش حمله کرده و میخواسته ازش اخاذی کنه اما باز با به یاد اوردن این که سمت راست کتفش تیر خورده بود این تئوری هم گذاشتم کنار ......
نمیدونم چرا ولی فکر میکردم دستای مافیایی درکاره .....
یهو توجهم به تلویزیون جلب شد ......
چه طوره ؟ 😍😘
۳.۳k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.