پارت چهارم 🍫
مریم: اما چییی ؟! شقااا بحرف دیگه تووولهه چرا درست نمیگی قضیه چیه😑🥺😥بخدااا دارین منو میترسونین اگه شوخیه خیلیی شوخیه مسخره ست😒😐
نازنین: خب بذار من برات بگم، ببین مریم جون توی کوچه ی سومه اون خیابون یه خونه ست که چند سالیه توش خالیه منم شنیدم که میگن صاحبش یه پیر مرده ست که خیلی پولداره و خارج زندگی میکنه هر بار که میاد ایران میره تو خونش اما الان سه چهارسالی میشه که دیگه نیومده کسی ندیدش!
شقایق: من شنیدم که میگن اون پیرمرده مُرده از خالم شنیدم که میگفت حیف خونه ی بزرگیه اما توش خالیه صاحبشم مُرده و کسی به فکره خونه نیست بچه هاشم معلوم نیست چرا نمیان سراغ خونه ارثو ورثه کنن خونه به اون بزرگی من وقتی بچه بودم دو سه بار که درش باز بود حیاطشو دیدم خیلی بزرگه توشم پره درخته حیاطش از کله خونه ی ما بزرگتره🤞😂
مریم: خب که چی!؟ یه خونه ست که صاحبشم یا خارجه نیومده یا مرده و خونه ی بزرگیه این فقط این باعث شد که شما کصخولا راهتونو انقددد دور کنین! بعدشم از کوچه ی چهارمش میرفتیم نه سوم😑کصخولااا🤣😟
شقایق: اخه مریم !...
مریم: چی شقاا؟
شقایق: اخه کله ماجرراا که این نیست، منو نازنین دو سه باری که شب بود ازونجا رد شدیم انگار عروسی بود از توی خونه صدای اهنگ میومد و چراغهای خونه روشن بود از پشت شیشه ی پنجره ش کاملن معلوم بود اخه هوا تاریک بود ساعتای ده شب بود قشنگ روشنایی دیده میشد
مریم: دروووغ نگوو!
نازنین: دروغ نمیگه راست میگه😐😉
مریم: تو که گفتی اگه دیر بری خونه مامانت شهیدت میکنه🤷🏻♀️😂😑 چطوری شب بود تاریک بود بیرون بودی؟؟😂🤔 منو خر فرض کردین که بترسونینم😌 بیشورااا
شقایق: خب از همون موقع نازنین ترسید چند روز خوابای ترسناک میدید مامانش دیگه گفت حق نداری با شقایق بری ولگردی...!😑😑
نازنین: اره همش خواب اون خونه رو میدیدم توی همون کوچه با شقایق بودیم که دره خونه باز میشد و یه نفر منو میکشید توی حیاطش شقایق نمیذاشت منو به زور میگرفت...!😶😥خیلییی ترسناک بود مریم خیلییی چندبار مامانم گفت که شبا اسم شقایق رو میگی بعد جییغ میکشی یهوو از خواب میپری. ازون موقع دیگه نمیذاره دیرتر از ساعت هفتو نیم برم خونه😑😥 هروقت یادم میاد... واای خدااای من خیلی بد بود
#مهناز_علاف
#رومان #رمان 😍
#رمان_شوکلات_سیاهه_قهوه_ای 🍫
#قاصدک_بهاری
نازنین: خب بذار من برات بگم، ببین مریم جون توی کوچه ی سومه اون خیابون یه خونه ست که چند سالیه توش خالیه منم شنیدم که میگن صاحبش یه پیر مرده ست که خیلی پولداره و خارج زندگی میکنه هر بار که میاد ایران میره تو خونش اما الان سه چهارسالی میشه که دیگه نیومده کسی ندیدش!
شقایق: من شنیدم که میگن اون پیرمرده مُرده از خالم شنیدم که میگفت حیف خونه ی بزرگیه اما توش خالیه صاحبشم مُرده و کسی به فکره خونه نیست بچه هاشم معلوم نیست چرا نمیان سراغ خونه ارثو ورثه کنن خونه به اون بزرگی من وقتی بچه بودم دو سه بار که درش باز بود حیاطشو دیدم خیلی بزرگه توشم پره درخته حیاطش از کله خونه ی ما بزرگتره🤞😂
مریم: خب که چی!؟ یه خونه ست که صاحبشم یا خارجه نیومده یا مرده و خونه ی بزرگیه این فقط این باعث شد که شما کصخولا راهتونو انقددد دور کنین! بعدشم از کوچه ی چهارمش میرفتیم نه سوم😑کصخولااا🤣😟
شقایق: اخه مریم !...
مریم: چی شقاا؟
شقایق: اخه کله ماجرراا که این نیست، منو نازنین دو سه باری که شب بود ازونجا رد شدیم انگار عروسی بود از توی خونه صدای اهنگ میومد و چراغهای خونه روشن بود از پشت شیشه ی پنجره ش کاملن معلوم بود اخه هوا تاریک بود ساعتای ده شب بود قشنگ روشنایی دیده میشد
مریم: دروووغ نگوو!
نازنین: دروغ نمیگه راست میگه😐😉
مریم: تو که گفتی اگه دیر بری خونه مامانت شهیدت میکنه🤷🏻♀️😂😑 چطوری شب بود تاریک بود بیرون بودی؟؟😂🤔 منو خر فرض کردین که بترسونینم😌 بیشورااا
شقایق: خب از همون موقع نازنین ترسید چند روز خوابای ترسناک میدید مامانش دیگه گفت حق نداری با شقایق بری ولگردی...!😑😑
نازنین: اره همش خواب اون خونه رو میدیدم توی همون کوچه با شقایق بودیم که دره خونه باز میشد و یه نفر منو میکشید توی حیاطش شقایق نمیذاشت منو به زور میگرفت...!😶😥خیلییی ترسناک بود مریم خیلییی چندبار مامانم گفت که شبا اسم شقایق رو میگی بعد جییغ میکشی یهوو از خواب میپری. ازون موقع دیگه نمیذاره دیرتر از ساعت هفتو نیم برم خونه😑😥 هروقت یادم میاد... واای خدااای من خیلی بد بود
#مهناز_علاف
#رومان #رمان 😍
#رمان_شوکلات_سیاهه_قهوه_ای 🍫
#قاصدک_بهاری
۳.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.