پارت سوم🍫😍
شقایق: اووف فقط یکمممم🙏بدو بدو میریم زودم برمیگردیم✌ منو مریمم باهات میایم به مامانت میگیم نازنین بخاطره من اومد علوم بهم یاد بده😉
مریم: اره نازنین ترو خداا بیاا زود برمیگردیم عزیزم😆
نازنین :اوم باشه پ بدووییممم تا پارک
....
....
مریم: هه هه هه نفسم گرفت دیه بچه ها همینجا خوبه بشینیم روی این نیمکت👌😎
شقایق: نه مریم بریم اون پشت درختا اونجا یه نیمکت هست😐
مریم: واا شقااا خب همینجا بشینیم!
نازنین: نه نه بریم اونجا راست میگه شقایق اون پیرمرده رو ببین رو برو😶 قیافش یه جوریه شبیه پیرزن عجوزه هاست مثه این فالگیرا😱
شقایق: اره منم تا حالا یه چندباری دیدمش مثه این جادوگراست قیافش😐
مریم: وااا خلوچلا ! فقط یه پیرمرده همین!😅👌😑🤷🏻♀️
شقایق: بدووو مریم ما رفتیمااا
نازنین :راست میگه شقایق منو مهسا یه چندبار اومدیم این پیرمرده رو دیدیم با همون کیسه ی سیاه توی دستش همیشه همراشه معلوم نیس توش چیه😢
مریم: بسه دیه بچه ها منم دارین کم کم میترسونین بعدشم ما اومدیم اینجا که درس بخونیم📒
نازنین: اوه شتتت راست میگه ها قرار شد زودم برگردیم من مامانم شهیدم میکنه دیر تر از ساعته هفتو نیم شب برم خونه مامانم میگه هرجا میخوای بری برو با دوستای .. اما قبل از هفتو نیم خونه باشی
مریم: وااا دوستای چی😑🤷🏻♀️🤭😶 دوستای به این خوبی مامانت چقد نظرش راجب ما بده😑🤞
شقایق: والااا خیلیم دلش بخواد😜😶🤣نه معتادیم نه مثه اون فاطیما ناس میندازیم از کلاس هفتم😌😑😏به مامانت بگو نظرشو مثبت کنه به منو مریم حداقل ما که همسایه نزدیکیم مارو میشناسه
نازنین: مامانمه دیه من نمتونم چیزی بهش بگم هم بیشتر لج میکنه ....
...
...
مریم: خب بقیش باشه برا فردا تا صفحه ۴۲ خوندیم پنج صفحه از فصل قبل موند ده صفحه هم ازین فصل
نازنین: وای بچه ها ساعته هفتو ربعه وااای مامانم میکشه منو نمیرسیم تا هفتو نیم
شقایق: خب حالا عیب نداره یه روزم ساعته هشت برو خونه مگه چی میشه😑😟والااا هنوز سره شبه مرغ که نیستیم
مریم: بیاین از خیابون نوابی فر بریم زودتر میرسیم ازون داخل کوچه هاش تا اینکه بخوایم این بلوارو تا اخر بریم🤞👻😝
نازنین: نه خواهر ما از همین راهی که اومدیم میریم
شقایق: واا خب تو عجله داری نازی وگرنه منو مریم برامون فرقی نداره
نازنین: اخه داستان اون خونه هه که ...
شقایق: وای اره اصن یادم نبود
مریم: اووه شتت درست بحرفین ناموسن منم بفهمم راجع به چی میحرفین دیوثااا
شقایق: اوم ببین یه خونه هست توی کوچه سوم خیابون نوابی فر که صاحبش دوازده ساله که خارجه نیست خونه خالیه اما...
نازنین: بررریییممم که دیر شددد تو راه برات تعریف میکنیم
#مهناز_علاف
#رومان #رمان 😍
#رمان_شوکلات_سیاهه_قهوه_ای 🍫
#قاصدک_بهاری
مریم: اره نازنین ترو خداا بیاا زود برمیگردیم عزیزم😆
نازنین :اوم باشه پ بدووییممم تا پارک
....
....
مریم: هه هه هه نفسم گرفت دیه بچه ها همینجا خوبه بشینیم روی این نیمکت👌😎
شقایق: نه مریم بریم اون پشت درختا اونجا یه نیمکت هست😐
مریم: واا شقااا خب همینجا بشینیم!
نازنین: نه نه بریم اونجا راست میگه شقایق اون پیرمرده رو ببین رو برو😶 قیافش یه جوریه شبیه پیرزن عجوزه هاست مثه این فالگیرا😱
شقایق: اره منم تا حالا یه چندباری دیدمش مثه این جادوگراست قیافش😐
مریم: وااا خلوچلا ! فقط یه پیرمرده همین!😅👌😑🤷🏻♀️
شقایق: بدووو مریم ما رفتیمااا
نازنین :راست میگه شقایق منو مهسا یه چندبار اومدیم این پیرمرده رو دیدیم با همون کیسه ی سیاه توی دستش همیشه همراشه معلوم نیس توش چیه😢
مریم: بسه دیه بچه ها منم دارین کم کم میترسونین بعدشم ما اومدیم اینجا که درس بخونیم📒
نازنین: اوه شتتت راست میگه ها قرار شد زودم برگردیم من مامانم شهیدم میکنه دیر تر از ساعته هفتو نیم شب برم خونه مامانم میگه هرجا میخوای بری برو با دوستای .. اما قبل از هفتو نیم خونه باشی
مریم: وااا دوستای چی😑🤷🏻♀️🤭😶 دوستای به این خوبی مامانت چقد نظرش راجب ما بده😑🤞
شقایق: والااا خیلیم دلش بخواد😜😶🤣نه معتادیم نه مثه اون فاطیما ناس میندازیم از کلاس هفتم😌😑😏به مامانت بگو نظرشو مثبت کنه به منو مریم حداقل ما که همسایه نزدیکیم مارو میشناسه
نازنین: مامانمه دیه من نمتونم چیزی بهش بگم هم بیشتر لج میکنه ....
...
...
مریم: خب بقیش باشه برا فردا تا صفحه ۴۲ خوندیم پنج صفحه از فصل قبل موند ده صفحه هم ازین فصل
نازنین: وای بچه ها ساعته هفتو ربعه وااای مامانم میکشه منو نمیرسیم تا هفتو نیم
شقایق: خب حالا عیب نداره یه روزم ساعته هشت برو خونه مگه چی میشه😑😟والااا هنوز سره شبه مرغ که نیستیم
مریم: بیاین از خیابون نوابی فر بریم زودتر میرسیم ازون داخل کوچه هاش تا اینکه بخوایم این بلوارو تا اخر بریم🤞👻😝
نازنین: نه خواهر ما از همین راهی که اومدیم میریم
شقایق: واا خب تو عجله داری نازی وگرنه منو مریم برامون فرقی نداره
نازنین: اخه داستان اون خونه هه که ...
شقایق: وای اره اصن یادم نبود
مریم: اووه شتت درست بحرفین ناموسن منم بفهمم راجع به چی میحرفین دیوثااا
شقایق: اوم ببین یه خونه هست توی کوچه سوم خیابون نوابی فر که صاحبش دوازده ساله که خارجه نیست خونه خالیه اما...
نازنین: بررریییممم که دیر شددد تو راه برات تعریف میکنیم
#مهناز_علاف
#رومان #رمان 😍
#رمان_شوکلات_سیاهه_قهوه_ای 🍫
#قاصدک_بهاری
۳.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.