پارت پنجم 🍫
مریم: عجب! که اینطور... منکه باور نمیکنم اون خونه به ما کاری داشته باشه تو و شقایق باهم ازونجا رد شدین اما چطور تو فقط خواب دیدی و شقایق خوابی ندیده. تو بخاطر اینکه فیلمای ترسناک میبینی اون خوابارو دیدی🤞😐😀
شقایق: اره، شایدم مریم راست میگه منکه خوابی ندیدم منم باهات بودم اخه.
نازنین: خب دیگه مرررسی بچه ها که باهام اومدین هنوز ساعته هفتو چهل دیقه ست خودم میرم نمیخواد وایستین به مامانم توضیح بدین ده دیقه عیبی نداره چیزی نمیگه😑✌️
مریم: خداحافظ نازنین جون مرسی که بهمون علوم یاد دادی🖐️
شقایق: خداحافظ نازنین فدات فردا هم میایم منو مریم دنبالت ساعته هشتو نیم🤞😌
نازنین: وای نه توروو خداا فردا تعطیلیم میخوام بخوابم تا ده🤤🤞😌
مریم: راست میگه نازی ،شقااا اخه کی روز تعطیل ساعت هشت بیدار میشه
شقایق: باشه باشه خوابالوهااا🤷🏻♀️😑😂
نازنین: برین دیگه بیشوراا سه دیقه ست وقتمو گرفتین !...😂😂😑الان ساعت هشت میشه
مریمو شقایق: خداااحاافظظظ ترررسوو برو تا مامانت جرررت نداااددهه😂😂😂🤣
شقایق: مریم😶🙄
مریم: بعله شقا🙄
شقایق: اوم😑هیچی ولش!...
مریم: کوفت بگیری الهی منو توی خماری نذار.😐
شقایق: اوووم😶راستش نخواستم جلوی نازی چیزی بگم که بیشتر بترسه! منم دیقن همون شبا سال پیش بود اره یادمه درست همین خوابایی که نازی میدیدو میدیدم😐فقط من نترسیدم زیاد و خیلی زود فراموشش کردم😑😂😌
مریم: یعنی دقیقن مثه نازنین خواب میدیدی توی خواب نازنینو میگیری که کسی نکِشَتش توی حیاط!😑😶🙄
شقایق: نه دقیقن اون جوری نه🙄توی خوابه من دره حیاط باز بود منو نازنین میرفتیم توی حیاط پر از درخت بود درست همون شکلی که توی بچگی داخل حیاطشو دیدم میرفتیم توی حیاط پره درخت بود قایم موشک بازی میکردیم وقتی میخواستیم بیایم بیرون منو نازنین پشت دره حیاط گیر میوفتادیم در بسته بود بازم نمیشد هرچی صداا میزدیم کمک تاریک بود شب بود کسی نبود صدامونم کسی نمیفهمید و از خواب میپریدم🥺😶سه بار پشته سره هم شبا این خوابو میدیدم تا اینکه دیه ندیدم🤷🏻♀️خب مریم جون خداحافظ عزیزم فردا میبینمت🖐️😉
مریم: خاااک تو سرت شقااا😑😥😂میترسم میخوام تنهایی برم تا خونه مون😐عنتره گاااو من فک کردم فقط نازنین این خوابارو چون فیلم ترسناک زیاد میبینه دیده🤞😣
شقایق: واستا من تا خونتون باهات میام😂😐نترس دیوونه فقط یه خواب بوده منو نازی رو لولو خور خوره نخورده مون تا الان زنده ایم😂😉😀
😣😶
#مهناز_علاف
#رومان #رمان 😍
#رمان_شوکلات_سیاهه_قهوه_ای 🍫
#قاصدک_بهاری
شقایق: اره، شایدم مریم راست میگه منکه خوابی ندیدم منم باهات بودم اخه.
نازنین: خب دیگه مرررسی بچه ها که باهام اومدین هنوز ساعته هفتو چهل دیقه ست خودم میرم نمیخواد وایستین به مامانم توضیح بدین ده دیقه عیبی نداره چیزی نمیگه😑✌️
مریم: خداحافظ نازنین جون مرسی که بهمون علوم یاد دادی🖐️
شقایق: خداحافظ نازنین فدات فردا هم میایم منو مریم دنبالت ساعته هشتو نیم🤞😌
نازنین: وای نه توروو خداا فردا تعطیلیم میخوام بخوابم تا ده🤤🤞😌
مریم: راست میگه نازی ،شقااا اخه کی روز تعطیل ساعت هشت بیدار میشه
شقایق: باشه باشه خوابالوهااا🤷🏻♀️😑😂
نازنین: برین دیگه بیشوراا سه دیقه ست وقتمو گرفتین !...😂😂😑الان ساعت هشت میشه
مریمو شقایق: خداااحاافظظظ ترررسوو برو تا مامانت جرررت نداااددهه😂😂😂🤣
شقایق: مریم😶🙄
مریم: بعله شقا🙄
شقایق: اوم😑هیچی ولش!...
مریم: کوفت بگیری الهی منو توی خماری نذار.😐
شقایق: اوووم😶راستش نخواستم جلوی نازی چیزی بگم که بیشتر بترسه! منم دیقن همون شبا سال پیش بود اره یادمه درست همین خوابایی که نازی میدیدو میدیدم😐فقط من نترسیدم زیاد و خیلی زود فراموشش کردم😑😂😌
مریم: یعنی دقیقن مثه نازنین خواب میدیدی توی خواب نازنینو میگیری که کسی نکِشَتش توی حیاط!😑😶🙄
شقایق: نه دقیقن اون جوری نه🙄توی خوابه من دره حیاط باز بود منو نازنین میرفتیم توی حیاط پر از درخت بود درست همون شکلی که توی بچگی داخل حیاطشو دیدم میرفتیم توی حیاط پره درخت بود قایم موشک بازی میکردیم وقتی میخواستیم بیایم بیرون منو نازنین پشت دره حیاط گیر میوفتادیم در بسته بود بازم نمیشد هرچی صداا میزدیم کمک تاریک بود شب بود کسی نبود صدامونم کسی نمیفهمید و از خواب میپریدم🥺😶سه بار پشته سره هم شبا این خوابو میدیدم تا اینکه دیه ندیدم🤷🏻♀️خب مریم جون خداحافظ عزیزم فردا میبینمت🖐️😉
مریم: خاااک تو سرت شقااا😑😥😂میترسم میخوام تنهایی برم تا خونه مون😐عنتره گاااو من فک کردم فقط نازنین این خوابارو چون فیلم ترسناک زیاد میبینه دیده🤞😣
شقایق: واستا من تا خونتون باهات میام😂😐نترس دیوونه فقط یه خواب بوده منو نازی رو لولو خور خوره نخورده مون تا الان زنده ایم😂😉😀
😣😶
#مهناز_علاف
#رومان #رمان 😍
#رمان_شوکلات_سیاهه_قهوه_ای 🍫
#قاصدک_بهاری
۲.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.