ده سالِ تمام، صبح که می رفت؛ مادرش پیشانی اش را می بوسید.
ده سالِ تمام، صبح که می رفت؛ مادرش پیشانی اش را می بوسید. عصر حیاط را آب و جارو می کرد. می نشست لب ایوان تا برگردد . . .
نزدیک بیست سال است که مادرش پیشانی اش را نبوسیده، ولی هنوز عصرها حیاط را آب و جارو می کند.
می نشیند لب ایوان ونگاه می کند
به در . . .
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
نزدیک بیست سال است که مادرش پیشانی اش را نبوسیده، ولی هنوز عصرها حیاط را آب و جارو می کند.
می نشیند لب ایوان ونگاه می کند
به در . . .
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
۵.۹k
۰۶ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.