قهوه را

قهوه را
در فنجان ریخت
شیر را
در فنجان قهوه ریخت
شکر را
در شیر قهوه ریخت
با قاشق چایخوری
آن را هم زد
شیر قهوه را سر کشید
و فنجان را زمین گذاشت
بی آنکه با من حرف بزند
سیگاری روشن کرد
دودش را
حلقه کرد
خاکسترش را در زیرسیگاری ریخت
بی آنکه با من حرف بزند
بی آنکه به من نگاه کند
برخاست
کلاهش را بر سر گذاشت
بارانی اش را
پوشید
چون باران می آمد
و رفت زیر باران
بی هیچ کلامی
بی آنکه به من نگاه کند
و من سرم را
میان دستانم گرفتم
و گریستم ...!!
ژاک پرو**
دیدگاه ها (۴)

اولین نگاهت,شلیکِ آرام ترین گلوله یِ دو زمانه یِ جهان بودبچش...

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟باز میخندم که خیلی،گرچه...

به هوای تو شاعر شدم ...افسوس واژه هایم بیمارند ...لعنت بر ای...

آن‌قدر خلاف موج شنا خواهم کردتا رودخانهمسیرش را عوض کند،یا غ...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۳دو روز گذشت.مید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط