*◄থৣ یادت نرہ کـہ لبخنـد بزنیـ 💖থৣ►
*◄থৣ یادت نرہ کـہ لبخنـد بزنیـ 💖থৣ►
وقتی مافیا بود اما تو نمیدونستی:)
𝙿𝚊𝚛𝚝¹
میدویدم و نفس نفس میزدم و از هیولایی که ظاهر فرشته داشت فرار میکردم
اون کسی بود که با تمام وجودم دوسش داشتم و خواهم داشت ولی....
فلش بک به ۱ ساعت پیش
ویو هانول [ همون آ.ت]
رفتم تو اتاق کار کوک تا صداش کنم بیاد غذا بخوریم
نمیدونستم چرا جونگ کوک از اینکه برم تو اتاقش خوشش نمیومد ولی خب هرچی صداش میزدم نمیومد به خاطر همین رفتم
رسیدم به دم در
کوک : باشه .....بکشیدش باید درس عبرت بشه برای بقیه تا سر به سر رییس مافیا نزارن...... میدونم ...... باشه بای
هانول با شنیدن این حرف ها جیغی کشید و افتاد رو پاهاش و عقب میرفت
کوک هم که صدای جیغ هانول رو شنید آشفته از اتاق رفت بیرون که فهمید هانول دم در بوده و همه حرف ها رو شنیده
کوک : هانول صبر کن باشه بهت توضیح میدم
هانول : چی رو کوک هان تو مافیایی میفهمی تو آدم کشی [ دلتم بخواد دختره عن تیلیت ]
کوک : هانول لطفا
هانول : لطفا چی هان
کوک : بزار توضیح بدم
هانول : نمیخواممممم
هانول قبل اینکه کوک چیزی بگه فرار کرد
فلش بک به حال
نفس نفس می زدم تا به یک کافه رسیدم
رفتم تو و رو یک صندلی نشستم و کلام رو روی سرم گذاشتم
من خانواده ای نداشتم جز یک برادر که اونم دوست کوک بود
نامجون ( برادر هانول) بهم گفته بود شرکت دارن اونم بهم دروغ گفته بود
💜
وقتی مافیا بود اما تو نمیدونستی:)
𝙿𝚊𝚛𝚝¹
میدویدم و نفس نفس میزدم و از هیولایی که ظاهر فرشته داشت فرار میکردم
اون کسی بود که با تمام وجودم دوسش داشتم و خواهم داشت ولی....
فلش بک به ۱ ساعت پیش
ویو هانول [ همون آ.ت]
رفتم تو اتاق کار کوک تا صداش کنم بیاد غذا بخوریم
نمیدونستم چرا جونگ کوک از اینکه برم تو اتاقش خوشش نمیومد ولی خب هرچی صداش میزدم نمیومد به خاطر همین رفتم
رسیدم به دم در
کوک : باشه .....بکشیدش باید درس عبرت بشه برای بقیه تا سر به سر رییس مافیا نزارن...... میدونم ...... باشه بای
هانول با شنیدن این حرف ها جیغی کشید و افتاد رو پاهاش و عقب میرفت
کوک هم که صدای جیغ هانول رو شنید آشفته از اتاق رفت بیرون که فهمید هانول دم در بوده و همه حرف ها رو شنیده
کوک : هانول صبر کن باشه بهت توضیح میدم
هانول : چی رو کوک هان تو مافیایی میفهمی تو آدم کشی [ دلتم بخواد دختره عن تیلیت ]
کوک : هانول لطفا
هانول : لطفا چی هان
کوک : بزار توضیح بدم
هانول : نمیخواممممم
هانول قبل اینکه کوک چیزی بگه فرار کرد
فلش بک به حال
نفس نفس می زدم تا به یک کافه رسیدم
رفتم تو و رو یک صندلی نشستم و کلام رو روی سرم گذاشتم
من خانواده ای نداشتم جز یک برادر که اونم دوست کوک بود
نامجون ( برادر هانول) بهم گفته بود شرکت دارن اونم بهم دروغ گفته بود
💜
۳.۵k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.