سناریو
#سناریو
#درخواستی
اعضا با ات دعوا میکنن اعضا یهو اعصابشون خورد میشه میزنن تو گوش ات، ات گریه میکنه و با کیوت ترین حالت ممکن میگه چطور دلت اومد نکته ( اعضا شوهر ات هستن )
مکنه لاین
تهیونگ=
ا/ت-تو خونه نشسه بودم همینطوری داشتم با یونتان بازی میکردم و مخندیدم و تهیونگم رفته بود سرکار و تقریبا یه چهل دقیقه دیگه می رسید من و یونتانم منتظرش بودیم ... یه دفعه هواسم پرت شد دستم رفت چشم یونتان اونم فک کنم با تموم وجودش دستم وگاز گرفت خیلی از دستش عصبانی شدم و سعی کردم گریه نکنم سرش داد کشیدم وکردمش تو اتاقه تاریک در و روش بستم...
وقتی تهیونگ میاد...
-داشتم با بانده دستم ور میرفتم که صدایه در و شنیدم..
تهیونگ+چاگیاااا یونتان من اومدم...
-رفتم جلوش بغلش کردم اونم بغلم کرد بعد چند مین گفت
+پس یونتان کو؟
-از دستش عصبانی شدم کردمش تو اتاق
+چییییی
-که سریع منو پس زد رفت دنبال یونتان یکی یکی اتاقا رو میگشت(نکته خونه شون یه قصریه واسه خودش)که بلخره پیداش کرد سریع رفت داخل یونتان بغل کرد و اومد رو به روم وایساد هنوز جلو در تو شک بودم که من و پس زد ولی خب دیگه چیکارش میشه کرد...
+چطور جرعت کردی اینکار و کنی
- حالا که میبینی کردمم😒
+جواب منو درس بده وگرنه..
- وگرنه چی..
+ یونتان عزیزم تو میتونی بری(گذاشتش زمین)
برمیگرده میزنه تو گوشه ا/ت
-هیییییی
-چطور تونستی روم دست بلند کنی🥺
+برو نبینمت
چند مین بعد...
+دیدم ا/ت اومد رفت تو اشپزخونه دنبالش رفتم جلو دره اشپزخونه وایسادم انگار منو نمیدید رفت از تو یخچال قرص برداشت خورد همینطوری که وایساده بود رفتم از پشت بغلش کردم انگار که ترسید خیلی سریع ازم فاصله گرفت و چرخید سمتم وقتی چشماشو دیدم که از گریه کاسه خون شده بود واقعا دلم میخواست دستم میشکست و نمیزدمش
-چیه چی میخوایی
+ هیچی...میشه منو ببخشی
-هق هق هق تو منو بخاطر یه سگ زدی😭
+ببخشید ...
-نمیخوام
+لطفا
-.....
+که اینطور ...
که شروع میکنه به قلقلک دادنه ا/ت یهو براید بغلش میکنه می برش تو اتاق ....(اینجاش دیگه یا ذهنه کثیفه خودتون📿😂)
لایک♥️
کامنت💌
فالو✨
یادتون نره:)
اصکی هم ممنوعه😠
#درخواستی
اعضا با ات دعوا میکنن اعضا یهو اعصابشون خورد میشه میزنن تو گوش ات، ات گریه میکنه و با کیوت ترین حالت ممکن میگه چطور دلت اومد نکته ( اعضا شوهر ات هستن )
مکنه لاین
تهیونگ=
ا/ت-تو خونه نشسه بودم همینطوری داشتم با یونتان بازی میکردم و مخندیدم و تهیونگم رفته بود سرکار و تقریبا یه چهل دقیقه دیگه می رسید من و یونتانم منتظرش بودیم ... یه دفعه هواسم پرت شد دستم رفت چشم یونتان اونم فک کنم با تموم وجودش دستم وگاز گرفت خیلی از دستش عصبانی شدم و سعی کردم گریه نکنم سرش داد کشیدم وکردمش تو اتاقه تاریک در و روش بستم...
وقتی تهیونگ میاد...
-داشتم با بانده دستم ور میرفتم که صدایه در و شنیدم..
تهیونگ+چاگیاااا یونتان من اومدم...
-رفتم جلوش بغلش کردم اونم بغلم کرد بعد چند مین گفت
+پس یونتان کو؟
-از دستش عصبانی شدم کردمش تو اتاق
+چییییی
-که سریع منو پس زد رفت دنبال یونتان یکی یکی اتاقا رو میگشت(نکته خونه شون یه قصریه واسه خودش)که بلخره پیداش کرد سریع رفت داخل یونتان بغل کرد و اومد رو به روم وایساد هنوز جلو در تو شک بودم که من و پس زد ولی خب دیگه چیکارش میشه کرد...
+چطور جرعت کردی اینکار و کنی
- حالا که میبینی کردمم😒
+جواب منو درس بده وگرنه..
- وگرنه چی..
+ یونتان عزیزم تو میتونی بری(گذاشتش زمین)
برمیگرده میزنه تو گوشه ا/ت
-هیییییی
-چطور تونستی روم دست بلند کنی🥺
+برو نبینمت
چند مین بعد...
+دیدم ا/ت اومد رفت تو اشپزخونه دنبالش رفتم جلو دره اشپزخونه وایسادم انگار منو نمیدید رفت از تو یخچال قرص برداشت خورد همینطوری که وایساده بود رفتم از پشت بغلش کردم انگار که ترسید خیلی سریع ازم فاصله گرفت و چرخید سمتم وقتی چشماشو دیدم که از گریه کاسه خون شده بود واقعا دلم میخواست دستم میشکست و نمیزدمش
-چیه چی میخوایی
+ هیچی...میشه منو ببخشی
-هق هق هق تو منو بخاطر یه سگ زدی😭
+ببخشید ...
-نمیخوام
+لطفا
-.....
+که اینطور ...
که شروع میکنه به قلقلک دادنه ا/ت یهو براید بغلش میکنه می برش تو اتاق ....(اینجاش دیگه یا ذهنه کثیفه خودتون📿😂)
لایک♥️
کامنت💌
فالو✨
یادتون نره:)
اصکی هم ممنوعه😠
۷.۱k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.