Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴⁶
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
جونگکوک همینطور در حال توضیح دادن بود که مویون از هوش رفت ...
جونگکوک با عجله سمت دختر رفت و چند بار به صورتش زدو اسمش رو صدا زد :مویونا ...مویون جاننن ...یاع پارک مویووننن!
_________________________________________________________
همیشه در این فکر بود کارهایی که برای دخترکش انجام میداد باعث آسیب زدن و وابستگی زیاد از حد به او میشد اما ...
اما برخلاف تصورش تمام دلبری هاش ، نگاهاش،شیوه رفتارش ، حال بدش و حتی نفس کشیدن هاش شده بودن تیغی که بر شاهرگش فشار میمیاورد!
..........................................................................................
جونگکوک نگران پشت در ایستاده بود تا جواب آزمایش مویون بیاد !
چرا بخاطر یه حالت تهوع ساده باید بلافاصله ازش آزمایش میگرفتن ؟
یومی :یاع جونگکوکا بیا پشین عین پاندول ساعت هی اینور اونور میری !
جونگکوک کنار یومی نشست و دستانش رو به زانویش زد و گفت :خب نگرانم چیکار کنم !
یومی خواست دهان باز کند که با اومدن دکتر رفتن سمتش ...
جونگکوک :چیشده خانم دکتر ؟
دکتر : ایشون باردارن سه ماهی میشه و ب...
کوک نذاشت دکتر حرفشو کامل کنه :بچم چی ؟ ...
شوگا یه بیا پایین بچه سرمون درد گرفت خاصی تو چشماش موج میزد
دکتر بیچاره داشت راجبه وضیعت بچه صحبت میکرد که ایندفعه جین پرید وسط حرفشو گفت : کوکی تو هنوز دهنت بو شیرموز میده تو و چه بابا بودن...
پزشک که عصبی شده بود داد زد :داشتم میگفتم بچههه
پرستار گفت : هامووو خانم دکتر از شما بعیده مثلا
اینجا بیمارستانه ها
دکتر یک نفس عمیق کشید و گفت :بچه وضعیت نرمالی داره و دخترمونم که بدنش قویه ولی محض اطمینان حرکت نکنه بهتره!
جونگکوک :بله چشم!
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴⁶
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
جونگکوک همینطور در حال توضیح دادن بود که مویون از هوش رفت ...
جونگکوک با عجله سمت دختر رفت و چند بار به صورتش زدو اسمش رو صدا زد :مویونا ...مویون جاننن ...یاع پارک مویووننن!
_________________________________________________________
همیشه در این فکر بود کارهایی که برای دخترکش انجام میداد باعث آسیب زدن و وابستگی زیاد از حد به او میشد اما ...
اما برخلاف تصورش تمام دلبری هاش ، نگاهاش،شیوه رفتارش ، حال بدش و حتی نفس کشیدن هاش شده بودن تیغی که بر شاهرگش فشار میمیاورد!
..........................................................................................
جونگکوک نگران پشت در ایستاده بود تا جواب آزمایش مویون بیاد !
چرا بخاطر یه حالت تهوع ساده باید بلافاصله ازش آزمایش میگرفتن ؟
یومی :یاع جونگکوکا بیا پشین عین پاندول ساعت هی اینور اونور میری !
جونگکوک کنار یومی نشست و دستانش رو به زانویش زد و گفت :خب نگرانم چیکار کنم !
یومی خواست دهان باز کند که با اومدن دکتر رفتن سمتش ...
جونگکوک :چیشده خانم دکتر ؟
دکتر : ایشون باردارن سه ماهی میشه و ب...
کوک نذاشت دکتر حرفشو کامل کنه :بچم چی ؟ ...
شوگا یه بیا پایین بچه سرمون درد گرفت خاصی تو چشماش موج میزد
دکتر بیچاره داشت راجبه وضیعت بچه صحبت میکرد که ایندفعه جین پرید وسط حرفشو گفت : کوکی تو هنوز دهنت بو شیرموز میده تو و چه بابا بودن...
پزشک که عصبی شده بود داد زد :داشتم میگفتم بچههه
پرستار گفت : هامووو خانم دکتر از شما بعیده مثلا
اینجا بیمارستانه ها
دکتر یک نفس عمیق کشید و گفت :بچه وضعیت نرمالی داره و دخترمونم که بدنش قویه ولی محض اطمینان حرکت نکنه بهتره!
جونگکوک :بله چشم!
۳.۲k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.