Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴⁷
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
پرستار گفت : هامووو خانم دکتر از شما بعیده مثلا
اینجا بیمارستانه ها
دکتر یک نفس عمیق کشید و گفت :بچه وضعیت نرمالی داره و دخترمونم که بدنش قویه ولی محض اطمینان حرکت نکنه بهتره!
جونگکوک :بله چشم!
_________________________________________________________
جونگکوک اینقدر در اون لحظه احساس خوشبختی میکرد که انگاری مالک کهکشان راه شیری بود ...
کهکشان راه شیری در مقابل داراییش چیزی نبود ...
در اون لحظه اون مالک مویون و فرزندش بود !
او به سقف آرزوهایش رسیده بود ...
..........................................................................................
_پرش زمانی به یک ماه بعد_
_شب۱۲_
_خونه جونگکوک و مویون_
دختر دستی بر شمکمش کشید ...
شکمیکه نسبتا برآمده بود ...
پسرکش در اون شکم هنوز خیلی کوچک بود ...
کوچک تر از کوچک ...
روی بالکن بود ...
نگاهی بهشب پر ستاره کرد ...
دستانی دور کمرش حلقه شدن ...
دختر سرش را از پشت روی سینه مردش گذاشت ، انگشت اشاره اش را روبه آسمان نشانه گرفت و گفت :ماه زیباست نه ؟
جونگکوک از بالا به دختر نگاهی انداخت و با عشق گفت :آره زیادی خوشگله !
.
.
.
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴⁷
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
پرستار گفت : هامووو خانم دکتر از شما بعیده مثلا
اینجا بیمارستانه ها
دکتر یک نفس عمیق کشید و گفت :بچه وضعیت نرمالی داره و دخترمونم که بدنش قویه ولی محض اطمینان حرکت نکنه بهتره!
جونگکوک :بله چشم!
_________________________________________________________
جونگکوک اینقدر در اون لحظه احساس خوشبختی میکرد که انگاری مالک کهکشان راه شیری بود ...
کهکشان راه شیری در مقابل داراییش چیزی نبود ...
در اون لحظه اون مالک مویون و فرزندش بود !
او به سقف آرزوهایش رسیده بود ...
..........................................................................................
_پرش زمانی به یک ماه بعد_
_شب۱۲_
_خونه جونگکوک و مویون_
دختر دستی بر شمکمش کشید ...
شکمیکه نسبتا برآمده بود ...
پسرکش در اون شکم هنوز خیلی کوچک بود ...
کوچک تر از کوچک ...
روی بالکن بود ...
نگاهی بهشب پر ستاره کرد ...
دستانی دور کمرش حلقه شدن ...
دختر سرش را از پشت روی سینه مردش گذاشت ، انگشت اشاره اش را روبه آسمان نشانه گرفت و گفت :ماه زیباست نه ؟
جونگکوک از بالا به دختر نگاهی انداخت و با عشق گفت :آره زیادی خوشگله !
.
.
.
۲.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.