-♡-
-♡-
#vkook #v #kook #jungkook #jk
دیگه خوب میدونستم منظور هیونگ از کارهای خوب چیه ! اون عاشق اپرای کاروسو بود و برای همین چند وقت پیش یهریم رو برای خریدن یه گرامافون راضی کرده بود و حالا هم صاحب اون گرامافون طلایی رنگ کوچولویی که کنارهی اتاق پذیرایی به چشم میومد شده بود. با ذوق روی کاناپه کنار جعبهی ارزشمندم نشستم و حرکات اقای کیم رو تا رسیدن به گرامافون دنبال کردم و سعی کردم از دور نحوهی روشن کردن اون گرامافون رو یاد بگیرم. کمی بعد با پخش شدن صدای موسیقی در فضای خونه و عوض شدن حس و حال خشکی که حاکم شده بود ، به لبخند کشیده ای که مهمون لب های اقای کیم شده بود جواب دادم و با ذوق شونه هامو بالا کشیدم.
"منم میتونم یروزی از اینا داشته باشم ؟ "
اقای کیم خندید و بهم نزدیک شد . روی زانوهاش خم شد و همونطور که به چشمام خیره مونده بود و ابروهای بالا رفتهم رو تحمل میکرد گفت
"این میتونه مال توام باشه کلوچه، ولی اگه میخوای یکی فقط و فقط برای خودت داشته باشی باید درس بخونی تا بعدا پولدار بشی و بتونی یکی از اینارو برای خودت داشته باشی"
اخم کردم. اسم درس که میومد دلم میخواست زمین و هوا رو بهم بریزم. من هنوز فقط سه سال از درس خوندنم توی مدرسه گذشته بود ، اما مثل دشمن خونی از کلاس و درس و کتاب و مدرسه متنفر بودم...یه ریم میگفت شاید منم مثل تهیونگ هیونگ به موسیقی علاقهی افراطی دارم ، اما تنها فرق بینمون هم اینه که هیونگ موفق به درس خوندن شده بود و همچنان با علاقه درس میخوند و به پزشکی ادامه میداد و موسیقی رو دنبال میکرد و اما من درس رو پس میزدم و ویولن هیونگ رو قرض میگرفتم و با جیمین به تئاتر خالی شهر میرفتم و اونجا تمرین میکردم...
اقای کیم ، یه ریم و مادرم بارها سعی کرده بودن من رو ری درس خوندن تشویق کنن و از هر ابزاری استفاده میکردن... اما خواستهی من اول و اخرش همین بود...
ویولن و گرامافون تهیونگ هیونگ!!
هیونگ نگاهی به ساعتش انداخت و با خستگی روی کاناپه دراز شد. منم چشم هامو بستم و همونطور که موسیقی اپرای کاروسو رو با تک تک سلول های بدنم لمس میکردم به شاهزادهای فکرمیکردم که قرار بود من رو در آینده ای نزدیک دایی جونگکوک خطاب کنه...
اون شاهزادهی کوچولو که اولین خواهر زادهی من میشد و مادری به اسم یهریم و پدری به اسم تهیونگ داشت ، اون کوچولو قطعا از خوشبخت ترین بچه های جهان میشد...
#vkook #v #kook #jungkook #jk
دیگه خوب میدونستم منظور هیونگ از کارهای خوب چیه ! اون عاشق اپرای کاروسو بود و برای همین چند وقت پیش یهریم رو برای خریدن یه گرامافون راضی کرده بود و حالا هم صاحب اون گرامافون طلایی رنگ کوچولویی که کنارهی اتاق پذیرایی به چشم میومد شده بود. با ذوق روی کاناپه کنار جعبهی ارزشمندم نشستم و حرکات اقای کیم رو تا رسیدن به گرامافون دنبال کردم و سعی کردم از دور نحوهی روشن کردن اون گرامافون رو یاد بگیرم. کمی بعد با پخش شدن صدای موسیقی در فضای خونه و عوض شدن حس و حال خشکی که حاکم شده بود ، به لبخند کشیده ای که مهمون لب های اقای کیم شده بود جواب دادم و با ذوق شونه هامو بالا کشیدم.
"منم میتونم یروزی از اینا داشته باشم ؟ "
اقای کیم خندید و بهم نزدیک شد . روی زانوهاش خم شد و همونطور که به چشمام خیره مونده بود و ابروهای بالا رفتهم رو تحمل میکرد گفت
"این میتونه مال توام باشه کلوچه، ولی اگه میخوای یکی فقط و فقط برای خودت داشته باشی باید درس بخونی تا بعدا پولدار بشی و بتونی یکی از اینارو برای خودت داشته باشی"
اخم کردم. اسم درس که میومد دلم میخواست زمین و هوا رو بهم بریزم. من هنوز فقط سه سال از درس خوندنم توی مدرسه گذشته بود ، اما مثل دشمن خونی از کلاس و درس و کتاب و مدرسه متنفر بودم...یه ریم میگفت شاید منم مثل تهیونگ هیونگ به موسیقی علاقهی افراطی دارم ، اما تنها فرق بینمون هم اینه که هیونگ موفق به درس خوندن شده بود و همچنان با علاقه درس میخوند و به پزشکی ادامه میداد و موسیقی رو دنبال میکرد و اما من درس رو پس میزدم و ویولن هیونگ رو قرض میگرفتم و با جیمین به تئاتر خالی شهر میرفتم و اونجا تمرین میکردم...
اقای کیم ، یه ریم و مادرم بارها سعی کرده بودن من رو ری درس خوندن تشویق کنن و از هر ابزاری استفاده میکردن... اما خواستهی من اول و اخرش همین بود...
ویولن و گرامافون تهیونگ هیونگ!!
هیونگ نگاهی به ساعتش انداخت و با خستگی روی کاناپه دراز شد. منم چشم هامو بستم و همونطور که موسیقی اپرای کاروسو رو با تک تک سلول های بدنم لمس میکردم به شاهزادهای فکرمیکردم که قرار بود من رو در آینده ای نزدیک دایی جونگکوک خطاب کنه...
اون شاهزادهی کوچولو که اولین خواهر زادهی من میشد و مادری به اسم یهریم و پدری به اسم تهیونگ داشت ، اون کوچولو قطعا از خوشبخت ترین بچه های جهان میشد...
۲۱.۷k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰