پارت ششم👤=
پارت ششم👤=
عرفان:«بفرمایید»-چند ساعته من تو این حالتم؟/-تقریبا یه ساعتی میشه/-بعد...کِی تموم میشه/-تقریبا دو ساعت بعد/-یه سوال دیگه...میتونم بپرسم آقای دکتر کجا رفت؟/-والا به ماهم نگفت/-ام یه چیزی ساعت چنده؟/-(به ساعت مچیش نگاه کرد)۳ و نیم ظهر/-آقای دکتر ببخشید.../-ای بابا😐آقای محترم چقدر سوال میپرسی😐الان من عمل کنم یا به سوالای شما جواب بدم؟😐/-آخه سوال نیست/-بگو/-دستشویی دارم/-بشین با اعصاب من بازی نکن آقا،الان چجوری با این شکم باز بزارم بری توالت؟/یکی از پرستارا ماسکشو کشید پایین:«مگه این بی حس نیست؟پس چطوری ادرار و مدفوعو تشخیص میده؟؟؟😳»یکی دیگه از پرستارا:«ای خدا بسه دیگه،من دیگه طاقت اینهمه معجزه رو ندارم از صبح اینهمه معجزه آقا من با همتون قهرم ولم کنید»عرفان:«اینجوری کنی به دکتر میگما»یکی دیگه:«آقا بسه دیگه،مثلا اومدیم عمل کنیم،عرفان مگه دکتر رهبری اینجا رو به تو نسپرد؟(-هوم)خب پس اداره کن»-خیله خب،آقا هر کی حرف بزنه الاغه/همه ساکت شدن و عمل کردن.اونم،بعد آروم گفت:«چقدرم واسه جون خودتون ارزش قائلین»منصور:«الان میتونم برم؟...»همه با عصبانیت:«خیر»ص بعد نشون داد خواهر منصور داشت لقمه درست میکرد:«نمیدونم مرض داری خودتو نفرین میکنی؟گفتی ایشالله برم برنگردم داشت واقعا تعبیر میشد،زبونم لال زبونم لال...(آروم آروم محو کرد حرفشو)بیا بتخ»منصور:«واقعا دستت درد نکنه،بِتِخَم؟»-نه پس بگم برادر عزیزم بفرمایید نوش جان کنید،اعصاب میزاری واسه من؟الان مامان تورو تو این حالت ببینه میدونی چی میشه/-(از این به بعد با داد و بی داد حرف میزنن)تو اعصاب نمیزاری یا من؟مگه من مرض دارم خودمو نفرین کنم،بعدشم من چه میدونستم قراره اینجوری بشه/-ماشالله نیم مترم زبون داری/-هه،تو ۱۰ برابر من زبون داری/-مـــــامــــان😭/-کوفت و زهرمار اینجا بیمارستانه چرا داد میزنی/-تو داد میزنی یا من؟؟؟/-عـــــه،بابا بسه دیگه/رها اومد:«ببخشیدا،ولی اینجا بیمارستانه مریضا خوابن میشه داد نزنید؟؟؟»
عرفان:«بفرمایید»-چند ساعته من تو این حالتم؟/-تقریبا یه ساعتی میشه/-بعد...کِی تموم میشه/-تقریبا دو ساعت بعد/-یه سوال دیگه...میتونم بپرسم آقای دکتر کجا رفت؟/-والا به ماهم نگفت/-ام یه چیزی ساعت چنده؟/-(به ساعت مچیش نگاه کرد)۳ و نیم ظهر/-آقای دکتر ببخشید.../-ای بابا😐آقای محترم چقدر سوال میپرسی😐الان من عمل کنم یا به سوالای شما جواب بدم؟😐/-آخه سوال نیست/-بگو/-دستشویی دارم/-بشین با اعصاب من بازی نکن آقا،الان چجوری با این شکم باز بزارم بری توالت؟/یکی از پرستارا ماسکشو کشید پایین:«مگه این بی حس نیست؟پس چطوری ادرار و مدفوعو تشخیص میده؟؟؟😳»یکی دیگه از پرستارا:«ای خدا بسه دیگه،من دیگه طاقت اینهمه معجزه رو ندارم از صبح اینهمه معجزه آقا من با همتون قهرم ولم کنید»عرفان:«اینجوری کنی به دکتر میگما»یکی دیگه:«آقا بسه دیگه،مثلا اومدیم عمل کنیم،عرفان مگه دکتر رهبری اینجا رو به تو نسپرد؟(-هوم)خب پس اداره کن»-خیله خب،آقا هر کی حرف بزنه الاغه/همه ساکت شدن و عمل کردن.اونم،بعد آروم گفت:«چقدرم واسه جون خودتون ارزش قائلین»منصور:«الان میتونم برم؟...»همه با عصبانیت:«خیر»ص بعد نشون داد خواهر منصور داشت لقمه درست میکرد:«نمیدونم مرض داری خودتو نفرین میکنی؟گفتی ایشالله برم برنگردم داشت واقعا تعبیر میشد،زبونم لال زبونم لال...(آروم آروم محو کرد حرفشو)بیا بتخ»منصور:«واقعا دستت درد نکنه،بِتِخَم؟»-نه پس بگم برادر عزیزم بفرمایید نوش جان کنید،اعصاب میزاری واسه من؟الان مامان تورو تو این حالت ببینه میدونی چی میشه/-(از این به بعد با داد و بی داد حرف میزنن)تو اعصاب نمیزاری یا من؟مگه من مرض دارم خودمو نفرین کنم،بعدشم من چه میدونستم قراره اینجوری بشه/-ماشالله نیم مترم زبون داری/-هه،تو ۱۰ برابر من زبون داری/-مـــــامــــان😭/-کوفت و زهرمار اینجا بیمارستانه چرا داد میزنی/-تو داد میزنی یا من؟؟؟/-عـــــه،بابا بسه دیگه/رها اومد:«ببخشیدا،ولی اینجا بیمارستانه مریضا خوابن میشه داد نزنید؟؟؟»
۳.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.