پارت پنجم👤=
پارت پنجم👤=
صفحه محو شد و سِرُمو نشون داد که چیک چیک داشت میفتاد.منصور چشاشو باز کرد.خانوم دکتر(رها)دید و داد زد:«آقا دکتر به هوش اومد»بعد رفت و مشغول باز کردن سِرُم شد.منصور دید و دستگاه تنفسو که رو دهنش بودو برداشت و با تعجب گفت:«اسمت چیه؟»رها با تعجب بهش نگاه کرد:«جان؟»-اسمت چیه؟/-رها/-با من ازدواج میکنی؟😀/-حالت خوبه؟😐خانوم طهماسبی میشه یه تزریقی آماده کنید،حال بیمارمون زیاد خوب نیست./پا شد رفت.منصور که یکمی بلند شده بود افتاد رو تخت و دوباره بیهوش شد.صفحه محو شد.از دید منصور نشون داد که داشتن جراحیش میکردن.منصور تعجب کرد:«اینجا چه خبر شده؟😳»یکی از پرستارای مرد:«عه،آقای دکتر به هوش اومد»دکتر:«مشکلی نیست،واسش آمپول بی حسی تزریق کردیم،آقای نصیری هستی دیگه درسته؟نگران نباش،یادت میاد که تصادف کرده بودی؟با اون تصادف کلیه هات یکم پاره شده بود و خونریزی کرده بود،ماهم داریم میبندیمش،الان هیچ دردی که حس نمیکنی؟»منصور:«نه»-خوبه،پس اگه حالتو خراب میکنه نگاه نکن،خب،عرفان،با بقیه عمل میکنین تو جانشین منی اوکی؟/عرف:«چشم»دکتر رفت.منصور:«ام،میتونم یه سوال بپرسم؟»
صفحه محو شد و سِرُمو نشون داد که چیک چیک داشت میفتاد.منصور چشاشو باز کرد.خانوم دکتر(رها)دید و داد زد:«آقا دکتر به هوش اومد»بعد رفت و مشغول باز کردن سِرُم شد.منصور دید و دستگاه تنفسو که رو دهنش بودو برداشت و با تعجب گفت:«اسمت چیه؟»رها با تعجب بهش نگاه کرد:«جان؟»-اسمت چیه؟/-رها/-با من ازدواج میکنی؟😀/-حالت خوبه؟😐خانوم طهماسبی میشه یه تزریقی آماده کنید،حال بیمارمون زیاد خوب نیست./پا شد رفت.منصور که یکمی بلند شده بود افتاد رو تخت و دوباره بیهوش شد.صفحه محو شد.از دید منصور نشون داد که داشتن جراحیش میکردن.منصور تعجب کرد:«اینجا چه خبر شده؟😳»یکی از پرستارای مرد:«عه،آقای دکتر به هوش اومد»دکتر:«مشکلی نیست،واسش آمپول بی حسی تزریق کردیم،آقای نصیری هستی دیگه درسته؟نگران نباش،یادت میاد که تصادف کرده بودی؟با اون تصادف کلیه هات یکم پاره شده بود و خونریزی کرده بود،ماهم داریم میبندیمش،الان هیچ دردی که حس نمیکنی؟»منصور:«نه»-خوبه،پس اگه حالتو خراب میکنه نگاه نکن،خب،عرفان،با بقیه عمل میکنین تو جانشین منی اوکی؟/عرف:«چشم»دکتر رفت.منصور:«ام،میتونم یه سوال بپرسم؟»
۳.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.