آدم حتی اگر بخواهد ساده ترین بد های زندگی اش را هم کمرنگ
آدم حتی اگر بخواهد سادهترین بدهای زندگیاش را هم کمرنگ یا حتی به حول قوه الهی فراموش کند که نمیکند بازهم شبهایی هستند که سوهان به روی آدم میکشد.رنده برمیدارد و سر و صورت ،دست و پا و قلب و جسمش را ریز ریز میکند.آخر سر هم میاندازد جلوی یک سگ پیر که؛ بخور حیوان!
سگ هم بو میکشد و میگوید من غم و غصه نمیخورم.
راستش آقای سگ من چشمهایم انتظار کشیده اند و دستهایم بیقرار بودند و قلبم پر از تنش و تپش بود،یک پای راست بیقرار و یک مغز مریض را هم اضافه کن.حق داری بگویی من غم و غصه نمیخورم.شاید کمی قر کمر داشتم که آن هم به لطف همهی زخم زبانها طعمی ندارد.مثلا یک هفته به تولدم بود،روزها و شبها نشستم، دراز کشیدم، ایستادم و گریه کردم. در تمام آن مدت، کمی سردرد داشتم و پای راستم بسیار بیقرار بود.مدام توی ذهنم صد و بیست و چاهار هزار و یک دلیل برای اینکه دوستم نداشته باشد را مرور میکردم. و هی توی مسابقهی یک دلیل بیاور که یک نفر بخاطرش دوستت داشته باشد میباختم و تماشاگران من را هو میکردند و با الفاظ رکیک از من تقاضا میکردند که حیا نموده و مسابقه را رها نموده و بیش از این به جهان گند نزنم. من گوشه زمین روی چمن های خیس مینشستم، دراز میکشیدم، میایستادم و گریه میکردم. مَسِیج میدادم که چرا دوستم ندارد یا کمتر دوستم دارد یا چرا مشخص نیست که خیلی دوستم دارد یا چرا قبلا بیشتر دوستم داشته و هیچ جوابی راضیم نمیکرد. چون من سخت راضی شوندهام.یک روز قرار است از شدت نارضایتی منفجر شوم و تکههایم پرت شوند اینطرف و آنطرف، خیلی دور، خیلی بالا، توی فضا و سال ها بعد دانشمندان یک شی بد اَسِ ناراضی ببینند که غرغرکنان و با سرعت به زمین نزدیک میشود. لازم است بگویم میدل فینگر من است یا خودتان میفهمید؟ چون به نظر میآید خودتان نمیفهمید و حتما هرچیزی را باید برایتان توضیح داد،برایتان جوید و در دهانتان گذاشت. حتی برایتان هضم کرد. الان همه چیز را دقیق به یاد نمیآورم ولی میخواهم بگویم که بله. این کاری بود که بدنم با من کرد.همیشه همینکار را میکند. همیشه یک کمی بیشتر از قبل من را میمیراند. توضیح هم بدهم که نمیفهمید.نمیفهمی!
ارشیا
#داغونفعلی
سگ هم بو میکشد و میگوید من غم و غصه نمیخورم.
راستش آقای سگ من چشمهایم انتظار کشیده اند و دستهایم بیقرار بودند و قلبم پر از تنش و تپش بود،یک پای راست بیقرار و یک مغز مریض را هم اضافه کن.حق داری بگویی من غم و غصه نمیخورم.شاید کمی قر کمر داشتم که آن هم به لطف همهی زخم زبانها طعمی ندارد.مثلا یک هفته به تولدم بود،روزها و شبها نشستم، دراز کشیدم، ایستادم و گریه کردم. در تمام آن مدت، کمی سردرد داشتم و پای راستم بسیار بیقرار بود.مدام توی ذهنم صد و بیست و چاهار هزار و یک دلیل برای اینکه دوستم نداشته باشد را مرور میکردم. و هی توی مسابقهی یک دلیل بیاور که یک نفر بخاطرش دوستت داشته باشد میباختم و تماشاگران من را هو میکردند و با الفاظ رکیک از من تقاضا میکردند که حیا نموده و مسابقه را رها نموده و بیش از این به جهان گند نزنم. من گوشه زمین روی چمن های خیس مینشستم، دراز میکشیدم، میایستادم و گریه میکردم. مَسِیج میدادم که چرا دوستم ندارد یا کمتر دوستم دارد یا چرا مشخص نیست که خیلی دوستم دارد یا چرا قبلا بیشتر دوستم داشته و هیچ جوابی راضیم نمیکرد. چون من سخت راضی شوندهام.یک روز قرار است از شدت نارضایتی منفجر شوم و تکههایم پرت شوند اینطرف و آنطرف، خیلی دور، خیلی بالا، توی فضا و سال ها بعد دانشمندان یک شی بد اَسِ ناراضی ببینند که غرغرکنان و با سرعت به زمین نزدیک میشود. لازم است بگویم میدل فینگر من است یا خودتان میفهمید؟ چون به نظر میآید خودتان نمیفهمید و حتما هرچیزی را باید برایتان توضیح داد،برایتان جوید و در دهانتان گذاشت. حتی برایتان هضم کرد. الان همه چیز را دقیق به یاد نمیآورم ولی میخواهم بگویم که بله. این کاری بود که بدنم با من کرد.همیشه همینکار را میکند. همیشه یک کمی بیشتر از قبل من را میمیراند. توضیح هم بدهم که نمیفهمید.نمیفهمی!
ارشیا
#داغونفعلی
۷.۱k
۲۱ آذر ۱۴۰۰