روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

منّت خاک درت بر بصری نیست که نیست

ناظر روی تو صاحب نظرانند آری

سِرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

#حافظ
دیدگاه ها (۱۱)

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آیدگفتم که ماه من شو گفتا اگر بر...

#عاشقانهعصرانه را باید دوتایی خورد،بهترین عصرانه های دنیا حت...

تو عشق منی جان به فدای هرنگاهت من مست وخراباتی آن چشم سیاهته...

حال ما بی‌آن مه زیبا مپرسآنچه رفت از عشق او بر ما مپرسزیر و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط