تکپارتی درخواستی از کوک
تکپارتی درخواستی از کوک
وقتی میری عروسی و کوک برادر داماده
ویو ا.ت:
امروز باید برم مراسم لونا بهترین دوستم باورم نمیشه که داره ازدواج می کنه اونم با تهیونگ ولی خو شوهر جذابی هم گیرش اومده ولی نمیدونم چی بپوشم آخه ، ساعت 6 مراسم ساعت هشته واییییی ،رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون موهام خشک کردم لباس پوشیدم ساعت6 و نیم شد بعد رفتم هانسو (دوست ا.ت) که بریم خرید ، خلاصه با هم رفتیم خرید و یه لباس خیلی خوشگل خریدم ( عکسشو می زارم ) اومدم خونه و آماده شدم و فقط با تینت یکم رژ گونه و رژ لب زدم چون زیاد از آرایش خوشم نمیاد و راه افتادم که برم تالار وقتی رفتم اونجا لونا رو دیدم که چقد ماه شده بود خیلی هم به تهیونگ میومد اما اون مرده که پیششون وایساده بود رو نشناختم ( منظورش جونگکوکه) ولی خیلی هات بود رفتم پیششون و لونا رو بغل کردم
ا.ت: هی لونا خانم گفته باشم حالا که عروسی کردی حق نداری مارو فراموش کنی ها ( با خنده)
لونا : این چه حرفیه مطمعن باش مثل قبلاً پایتم
ا.ت: خیلی خب من دیگه برم بشینم
ویو کوک:
همینطور پیش تهیونگ بودم که یه دختر خیلی جذاب اومد پیشمون دوست لونا بود ولی واقعا خیلی جذاب بود و اینطوری که معلوم آرایش هم نداشت اما از همه ی دخترای اونجا زیبا تر بود ، وقتی رفت نشست سر یه میز منم رفتم پیشش نشستم
کوک: عامم مشکلی ندارید من اینجا بشینم
ا.ت: عاههه نه راحت باشید ( لبخند)
کوک: شما دوست لونا هستید درسته ؟ می تونم بپرسم اسمتون چیه
ا.ت: بله ، من ا.ت هستم لی ا.ت و شما؟
کوک: منم جئون جونکوک هستم برادر تهیونگ
ا.ت: آها ، از آشناییتون خوشبختم آقای جئون( لبخند )
کوک: منم همینطور ( لبخند )
از زبان نویسنده :
مراسم تموم شد و درضمن اونا مست بودن هم ا.ت و هم کوک ولی ا.ت کاملا کنترلشو از دست داده بود بخاطر همین کوک اونو با خودش میبره خونش و وقتی می رسن همونطور می رن رو تخت و مثل جنازه می خوابن که کوک از پشت ا.ت رو بغل می کنه
کوک: عاشقتممم
ا.ت: اههه منم عاشقتم
کوک: ولی فک کنم واسه اینه که مستی
ا.ت: مست باشم یا نباشم بازم دوست دارم
کوک: این بهترین جمله زندگیم بود ، بخواب عزیزم
و تاماممممم
وقتی میری عروسی و کوک برادر داماده
ویو ا.ت:
امروز باید برم مراسم لونا بهترین دوستم باورم نمیشه که داره ازدواج می کنه اونم با تهیونگ ولی خو شوهر جذابی هم گیرش اومده ولی نمیدونم چی بپوشم آخه ، ساعت 6 مراسم ساعت هشته واییییی ،رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون موهام خشک کردم لباس پوشیدم ساعت6 و نیم شد بعد رفتم هانسو (دوست ا.ت) که بریم خرید ، خلاصه با هم رفتیم خرید و یه لباس خیلی خوشگل خریدم ( عکسشو می زارم ) اومدم خونه و آماده شدم و فقط با تینت یکم رژ گونه و رژ لب زدم چون زیاد از آرایش خوشم نمیاد و راه افتادم که برم تالار وقتی رفتم اونجا لونا رو دیدم که چقد ماه شده بود خیلی هم به تهیونگ میومد اما اون مرده که پیششون وایساده بود رو نشناختم ( منظورش جونگکوکه) ولی خیلی هات بود رفتم پیششون و لونا رو بغل کردم
ا.ت: هی لونا خانم گفته باشم حالا که عروسی کردی حق نداری مارو فراموش کنی ها ( با خنده)
لونا : این چه حرفیه مطمعن باش مثل قبلاً پایتم
ا.ت: خیلی خب من دیگه برم بشینم
ویو کوک:
همینطور پیش تهیونگ بودم که یه دختر خیلی جذاب اومد پیشمون دوست لونا بود ولی واقعا خیلی جذاب بود و اینطوری که معلوم آرایش هم نداشت اما از همه ی دخترای اونجا زیبا تر بود ، وقتی رفت نشست سر یه میز منم رفتم پیشش نشستم
کوک: عامم مشکلی ندارید من اینجا بشینم
ا.ت: عاههه نه راحت باشید ( لبخند)
کوک: شما دوست لونا هستید درسته ؟ می تونم بپرسم اسمتون چیه
ا.ت: بله ، من ا.ت هستم لی ا.ت و شما؟
کوک: منم جئون جونکوک هستم برادر تهیونگ
ا.ت: آها ، از آشناییتون خوشبختم آقای جئون( لبخند )
کوک: منم همینطور ( لبخند )
از زبان نویسنده :
مراسم تموم شد و درضمن اونا مست بودن هم ا.ت و هم کوک ولی ا.ت کاملا کنترلشو از دست داده بود بخاطر همین کوک اونو با خودش میبره خونش و وقتی می رسن همونطور می رن رو تخت و مثل جنازه می خوابن که کوک از پشت ا.ت رو بغل می کنه
کوک: عاشقتممم
ا.ت: اههه منم عاشقتم
کوک: ولی فک کنم واسه اینه که مستی
ا.ت: مست باشم یا نباشم بازم دوست دارم
کوک: این بهترین جمله زندگیم بود ، بخواب عزیزم
و تاماممممم
۱۷.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.