8ساله که بودم یه کفش سفید گل گلی داشتم با یه دامن چین دار
8ساله که بودم یه کفش سفید گل گلی داشتم با یه دامن چین دار و بلوز ستش که هروقت میپوشیدم حس پرنسسا بهم ست میداد . اونموقع ها همسایه روبرومون یه دختر داشتن که حدودا همسنه الانه من بود 16,17سالش . اونموقع اون یه آل استاره مشکی داشت که روش نوشته های عجیب غریب بود با یه بلوز شلوار گشاد مشکی که کم پیش میومد عوضشون کنه .یه موقع هایی که از خونشون صدای داده دختره و خانوادش میومد مامانم گوشامو میگرفت و میگفت این حرفا ماله بزرگاس تو نباید گوش کنی . دختره آرومی بود اما نگاه سد و بیرحمش حتی منو که بچه بودم میترسوند ولی نمیدونم چرا ازش خوشم میومد . یادم نمیاد چند هفته بعدش بود ,یه روز که با ذوق از مدرسه اومدم خونه مامانمو دیدم که داره گریه میکنه وقتی ازش پرسیدم چرا گفت همون دختره مرده . نمیدونم چرا ته دلم یه جوری شد و ناراحت شدم . چند سال بعد مامان و باباشم از اون خونه رفتن و من دیگه ندیدمشون ولی یه بار از لایه حرفایی که مامانم به بابام میگفت شنیدم دختره خودکشی کرده . الان 9 سال از اون ماجرا میگذره و منم یه آل استار مشکی با کلی نوشته های عجیبه روش دارم ...
۳۰.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۱