part 8
part 8
*شما دوتا باید ازدواج کنید
لونا:اما......
×اما و اگر نداره مگه شما هم دیگه رو دوست ندارید؟
لونا:معلومه که دوست داریم ولی.....
÷ ای وای برادر چرا اجبار میکنی شاید دوست نداره .از وقتی هیونجین و هانا بچه بودن آرزو داشتم در آینده
باهم ازدواج کنن.
اخمای لونا در هم رفت و ی نگاه عصبی به هیون کرد
هیون:من هیچ علاقه ای به هانا ندارم(عصبی)
÷ههههه دوست دخترت که انگار پشیمون شده مگه دخترعمت چیش از این دختره کمتره
هیون:این دختره اسم داره هر وقت اسمشو یاد گرفتی بعد درموردش نظر بده
لونا:قبوله ازدواج میکنیم و تو خانم هوانگ اگه فکر کردی هیون رو به دختر تو میبازم کور خوندی
÷لیاقت هیونجین بیشتر از توعه
هیون:اینشو دیگه من تشخیص میدم
÷لیاقتت همینه
هیون:خوش حالم که در اون حد مهمم که لیاقتم لوناعه
(خب دیگه حوصله جزئیات رو ندارم)
پرش زمانی به روز عروسی
ویو لونا
رفته بودم آرایشگاه و بعد از تموم شدن میکاپ و پوشیدن لباس هیون اومد دنبالم. وقتی دیدمش محوش شده بودم.
ویو هیونجین
وقتی لونا رو دیدم حس کردم خوششانس ترین مرد دنیام
اونقدری خوشگل شده بود که دیوونم میکرد.
هیون:خیلی خوشگل شدی
لونا:توهم خیلی خوش تیپ شدی
لبخندی زدین و سوار ماشین شدین و به سمت تالار حرکت کردین.
بعد از پایان جشن عروسی
هیون با تمام سرعت رانندگی میکرد انگار عقلش رو از
دست داده بود.
لونا:هیون یواش تر
هیون:.........بیبی دیگه نمیتونم صبر کنم
رسیدن خونه و هیون به لونا کمک کرد تا لباسش رو عوض
کنه و بعدش لونا رو انداخت و روش خیمه زد .
لباش رو محکم روی لبای لونا کوبید و مک میزد
هیون:بیبی امشب میخوام فقط ناله کنی واسم
و دی..کش رو واردش کرد و تو کل خونه صدای ناله هات میپیچید و بعدش ی بوسه دیگه رو لب لونا کاشت
هیون:دوست دارم
لونا:من بیشتر تو تنها دلیل زندگیمی
و کنار هم خوابیدن
پایان پارت ۸
*شما دوتا باید ازدواج کنید
لونا:اما......
×اما و اگر نداره مگه شما هم دیگه رو دوست ندارید؟
لونا:معلومه که دوست داریم ولی.....
÷ ای وای برادر چرا اجبار میکنی شاید دوست نداره .از وقتی هیونجین و هانا بچه بودن آرزو داشتم در آینده
باهم ازدواج کنن.
اخمای لونا در هم رفت و ی نگاه عصبی به هیون کرد
هیون:من هیچ علاقه ای به هانا ندارم(عصبی)
÷ههههه دوست دخترت که انگار پشیمون شده مگه دخترعمت چیش از این دختره کمتره
هیون:این دختره اسم داره هر وقت اسمشو یاد گرفتی بعد درموردش نظر بده
لونا:قبوله ازدواج میکنیم و تو خانم هوانگ اگه فکر کردی هیون رو به دختر تو میبازم کور خوندی
÷لیاقت هیونجین بیشتر از توعه
هیون:اینشو دیگه من تشخیص میدم
÷لیاقتت همینه
هیون:خوش حالم که در اون حد مهمم که لیاقتم لوناعه
(خب دیگه حوصله جزئیات رو ندارم)
پرش زمانی به روز عروسی
ویو لونا
رفته بودم آرایشگاه و بعد از تموم شدن میکاپ و پوشیدن لباس هیون اومد دنبالم. وقتی دیدمش محوش شده بودم.
ویو هیونجین
وقتی لونا رو دیدم حس کردم خوششانس ترین مرد دنیام
اونقدری خوشگل شده بود که دیوونم میکرد.
هیون:خیلی خوشگل شدی
لونا:توهم خیلی خوش تیپ شدی
لبخندی زدین و سوار ماشین شدین و به سمت تالار حرکت کردین.
بعد از پایان جشن عروسی
هیون با تمام سرعت رانندگی میکرد انگار عقلش رو از
دست داده بود.
لونا:هیون یواش تر
هیون:.........بیبی دیگه نمیتونم صبر کنم
رسیدن خونه و هیون به لونا کمک کرد تا لباسش رو عوض
کنه و بعدش لونا رو انداخت و روش خیمه زد .
لباش رو محکم روی لبای لونا کوبید و مک میزد
هیون:بیبی امشب میخوام فقط ناله کنی واسم
و دی..کش رو واردش کرد و تو کل خونه صدای ناله هات میپیچید و بعدش ی بوسه دیگه رو لب لونا کاشت
هیون:دوست دارم
لونا:من بیشتر تو تنها دلیل زندگیمی
و کنار هم خوابیدن
پایان پارت ۸
۵.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.