Part 9
Part 9
ویو لونا
با نور خورشید که چشمام رو لمس میکرد از خواب بیدار
شدم و با دیدن خودم تو اون وضع خنده ای کردم.
منو و هیون برهنه کنار هم . قبلا هم تجربش رو داشتیم
ولی دیشب خیلی فرق میکرد الان دیگه هیون فقط مال
منه.
لونا:هیون من نمیخوای بیدار شی؟
هیون:اممم بیبی دیشب کلی کار کردیم بزار یکم استراحت کنیم
لونا:عهه پا شو بریم صبحونه آماده کنم بخوریم
هیون:صبحونه ی من حاضره لازم نیست بری آمادش کنی
لونا: چی میگی
که هیون لباش رو به نشونه بوسه غنچه کرد و گفت
هیون:من لبات رو میخوام برا صبحونه بیبی
لونا:دیشب کافی نبود
هیون:من از لبای تو تغذیه میکنم پس لازمشون دارم
لونا باز میخواست مخالفت کنه که خود هیونجین دست به
کار شد و لونا رو رو تخت انداخت و لباش و مک زد
لونا میدونست که قراره بیشتر از ی بوسه ادامه پیدا کنه
عصر
هیون:لونا میخوای بریم بیرون ی چرخی بزنیم
لونا لبخندی زد و گفت
لونا:البته
هیون:پس برو آماده شو
لونا:اوکی
آماده شدن و رفتن بیرون کل سئول رو باهم گشتن
لونا:هیون من واقعا خوشبختم که تو رو دارم
هیون:ولی از نظر من خوشبخت ترین پسر دنیا منم چون
همسری به زیبایی و مهربونی تو دارم لونا
و لبخندی رو به لونا زد و چهرش رو کیوت کرد
لونا:میدونی که میمیرم برات هوانگ هیونجین
هیون:منم میمیرم برات خانم هوانگ(با نیشخند)
و اون روز رو باهم گذروندن به عنوان اول روز زندگی
مشترکشون.
پایان پارت ۹
ویو لونا
با نور خورشید که چشمام رو لمس میکرد از خواب بیدار
شدم و با دیدن خودم تو اون وضع خنده ای کردم.
منو و هیون برهنه کنار هم . قبلا هم تجربش رو داشتیم
ولی دیشب خیلی فرق میکرد الان دیگه هیون فقط مال
منه.
لونا:هیون من نمیخوای بیدار شی؟
هیون:اممم بیبی دیشب کلی کار کردیم بزار یکم استراحت کنیم
لونا:عهه پا شو بریم صبحونه آماده کنم بخوریم
هیون:صبحونه ی من حاضره لازم نیست بری آمادش کنی
لونا: چی میگی
که هیون لباش رو به نشونه بوسه غنچه کرد و گفت
هیون:من لبات رو میخوام برا صبحونه بیبی
لونا:دیشب کافی نبود
هیون:من از لبای تو تغذیه میکنم پس لازمشون دارم
لونا باز میخواست مخالفت کنه که خود هیونجین دست به
کار شد و لونا رو رو تخت انداخت و لباش و مک زد
لونا میدونست که قراره بیشتر از ی بوسه ادامه پیدا کنه
عصر
هیون:لونا میخوای بریم بیرون ی چرخی بزنیم
لونا لبخندی زد و گفت
لونا:البته
هیون:پس برو آماده شو
لونا:اوکی
آماده شدن و رفتن بیرون کل سئول رو باهم گشتن
لونا:هیون من واقعا خوشبختم که تو رو دارم
هیون:ولی از نظر من خوشبخت ترین پسر دنیا منم چون
همسری به زیبایی و مهربونی تو دارم لونا
و لبخندی رو به لونا زد و چهرش رو کیوت کرد
لونا:میدونی که میمیرم برات هوانگ هیونجین
هیون:منم میمیرم برات خانم هوانگ(با نیشخند)
و اون روز رو باهم گذروندن به عنوان اول روز زندگی
مشترکشون.
پایان پارت ۹
۳.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.