نه سراغی نه سلامی خبری میخواهم

نه سراغی نه سلامی خبری میخواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

خواب و بیدار شب و روز به دنبال من است
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافیست
رو به بیرون زدن از خویش دری می خواهم

بعد عمری که قفس وا شد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم

سر به راهم تو مرا سر به هوا میخواهی
پس نه راهی نه هوایی نه سری می خواهم

چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دل در دام تو افتاده تری می خواهم

در زمین ریشه گرفتم که سر افراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم

#مهدی_فرجی
دیدگاه ها (۱)

ساعت به وقت پر زدنم درد می‌کند!من زنده‌ام ولی کفنم درد می‌کن...

گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت خندید و گفت من به تو کاری نداش...

قد تکون أحلامک ..‏سقطت فی بئر یوسف ...‏لکن ..!‏کُن علی ثقة أ...

‏یا أبتسامة..الی أین تمضین...!؟

من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیستجز این دو سه تا شعر که گفتم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط