گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت

گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت
خندید و گفت من به تو کاری نداشتم



#وحشی_بافقی
دیدگاه ها (۲)

بر دل نشسته ایمانند باران روی برگ...#علی_سلطانی

‌من آفتاب می خواهماندازه ای که دلم روشن شود ...اندازه ای که ...

ساعت به وقت پر زدنم درد می‌کند!من زنده‌ام ولی کفنم درد می‌کن...

نه سراغی نه سلامی خبری میخواهمقدر یک قاصدک از تو اثری می خوا...

🌱🍒گفتم ز کار برد مرا خنده کردنتخندید و گفت من به تو کاری ندا...

خبر نیافته ز انجام کار خود صائبز غفلت است در آغاز کار خندیدن...

کوه صبرم من ولی از غصه می دانم شبی، بی گمان این غم مرا آخر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط