این لباسی بود که پوشیدی

(این لباسی بود که پوشیدی)
پارت ۲

در باز شد وایکاوا با چویا وارد خونه شدن(چیه میخواستی دازای باشه؟)چویا وقتی دیدت پوز خند زد ولی پوزخندش با دیدن چوبی که تو دست ایکاوا بود محو شد
ایکاوا با عصبانیت سمت تو اومد
ایکاوا:چند بار بهت گفتم از این کارا نکن دختره ی عوضی؟اون لباس رو از کجا آوردی؟بدنت داشت میلرزید خیلی از ایکاوا میترسیدی نمیدونستی چی بگی ولی اینو میدونستی اگه چیزی نگی دو برابر میزنتت
یومی:م...مَع...معذرت میخوام
ایکاوا با عصبانیت چوب رو بالا برد و خواست بزنه تو سرت تو با ترس سرت رو گرفتیو چشاتو بستی بعد مدتی فهمیدی چیزی به سرت نخورده چشاتو که باز کردی دیدی چویا دست ایکاوا رو محکم گرفته
چویا:چه غلطی داری میکنی مردک؟
ایکاوا:نگاه به قیافه معصومش نکن اون یه هیولای مفت خوره
چویا که اینو شنید محکم با لگد زد تو دماغ ایکاوا خنده😃 دست تو رو گرفت و به ایکاوا گفت:اینو به عنوان بدهیت میبرم
ایکاوا از خدا خواسته گفت باشه
چویا تو رو بغل کرد و با جاذبه ش به سمت تو رو به سمت یه ماشین برد در ماشین رو باز کرد و پرتت کرد تو ماشین ولی تو به جای اینکه رو صندلی بشینی روی یه آدم افتادی
دیدگاه ها (۱)

ژووون دازای منهپارت نمیدونم چندمدوربین صدا حرکت تو به جای ای...

پارت ۴وارد دفتر موری-سان شدید که دیدی داره با یه دختربچه با ...

میکس هایی که از یوزوها و هینا ساختم رو بیشتر دوس داشتمولی ای...

بیوگرافی اسم:یومی ناکاهاراسن:فعلا ۱۳ تو فن فیک عوض میشهعلاقه...

⁨گفتم: برا‌چی؟گفت: حالا شما ببند چشاتو. چشامو بستم. آروم خم ...

HENTAI :: SUKUKU

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط