قسمت ششم
قسمت ششم
سایومی
با هیراکی رفتیم اتاق مدیر تا یه سری فرم پر کنیم. بعد از پر کردن فرم ازمون پرسیدن که برای چه مدت خوابگاه میخوایم و ما یا بهتره بگم من و دمم همه روزه رو انتخاب کردیم. دلم نمیخواست به این زودی به اون خونه برگردم و هیراکی هم دلیلش من بودم. مدیر گفت که بعد از تموم شدن کلاسا میتونیم هر جا که خواستیم بریم و برای اون روز توافق کردیم که برای جمع کردن وسایلمون بریم.
***آن شب نرمتر از برگ های پاییزی با شاخه ها میرقصیدی...
برنامه کلاسی رو گرفتیم و به سمت اولین کلاس که هندسه بود رفتیم. انگار سنسی انتظار اومدنمون رو توی همین ساعت داشت،بدون هیچ تعجبی رو به بقیه گفت:((بچه ها این دوتا دانش آموزای جدید هستن.))یه نگاه سرسری کافی بود تا بفهمم شیش تا آشنا دارم و تونستم تنفرو تو نگاه بقیه بخونم. رو به بچه ها تعظیم کوتاهی کردم و با صدایی رسا گفتم:((من یامادا سایومی هستم،خوشبختم.))هیراکی هم همین کارو تکرار کرد. سنسی گفت:((یامادا سایومی میتونی بین ناکامارو و اوچیدا بشینی و اوگینومه هیراکی میتونی آخر کلاس بشینی.))باشه ای گفتم و پشت سر هیراکی راه افتادم. میتونستم برق شیطنت رو تو چشای ناکامارو ببینم ولی اوچیدا سرش پایین بود و یکم مرموز میزد.
***ای کاش میدانستی با رفتنت به خنده هایم پایان دادی...
با دقت شروع به یادداشت برداری از تک تک کلمات سنسی کردم چون نمیخواستم حتی یک کلمه هم جا بیفته. ناکامارو و اوچیدا یه جوری بودن،شاید نقشه ای چیزی داشتن ولی کی به اون دوتا احمق اهمیت میده.
ادامه دارد...
#ww
سایومی
با هیراکی رفتیم اتاق مدیر تا یه سری فرم پر کنیم. بعد از پر کردن فرم ازمون پرسیدن که برای چه مدت خوابگاه میخوایم و ما یا بهتره بگم من و دمم همه روزه رو انتخاب کردیم. دلم نمیخواست به این زودی به اون خونه برگردم و هیراکی هم دلیلش من بودم. مدیر گفت که بعد از تموم شدن کلاسا میتونیم هر جا که خواستیم بریم و برای اون روز توافق کردیم که برای جمع کردن وسایلمون بریم.
***آن شب نرمتر از برگ های پاییزی با شاخه ها میرقصیدی...
برنامه کلاسی رو گرفتیم و به سمت اولین کلاس که هندسه بود رفتیم. انگار سنسی انتظار اومدنمون رو توی همین ساعت داشت،بدون هیچ تعجبی رو به بقیه گفت:((بچه ها این دوتا دانش آموزای جدید هستن.))یه نگاه سرسری کافی بود تا بفهمم شیش تا آشنا دارم و تونستم تنفرو تو نگاه بقیه بخونم. رو به بچه ها تعظیم کوتاهی کردم و با صدایی رسا گفتم:((من یامادا سایومی هستم،خوشبختم.))هیراکی هم همین کارو تکرار کرد. سنسی گفت:((یامادا سایومی میتونی بین ناکامارو و اوچیدا بشینی و اوگینومه هیراکی میتونی آخر کلاس بشینی.))باشه ای گفتم و پشت سر هیراکی راه افتادم. میتونستم برق شیطنت رو تو چشای ناکامارو ببینم ولی اوچیدا سرش پایین بود و یکم مرموز میزد.
***ای کاش میدانستی با رفتنت به خنده هایم پایان دادی...
با دقت شروع به یادداشت برداری از تک تک کلمات سنسی کردم چون نمیخواستم حتی یک کلمه هم جا بیفته. ناکامارو و اوچیدا یه جوری بودن،شاید نقشه ای چیزی داشتن ولی کی به اون دوتا احمق اهمیت میده.
ادامه دارد...
#ww
- ۱.۶k
- ۱۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط