رفته ای از خیابان همیشگی

.
.
.
رفته ای از خیابان همیشگی
از زیر سایه درختانش
از هجوم نور چراغ ها
از آجر فرش پیاده رو ها، گذشته ای
به دور تر از جدایی شاید
به تنهایی های دو نفره
که دستانت غرق دستان کسی است که من نیستم و...
سکانس های پایانی دیدار هایتان
شبیه درام گذشته نیست
در آن خیابان تازه قدم بزن
من همین جا
به نوستالژی های تلخم ادامه میدهم
زیر همان درخت ها
یواشکی به نبودنت نگاه میکنم
و کف فرش هارا
با خاکستر هایم نقاشی
سیاه و سفید!
.
.
شب_خوش !
ـ
دیدگاه ها (۴)

...دفتر زمانت را باز کنعقربه هارا نوازش کن و از خاک عاریثانی...

دردمندان بیشتر واقف ز احوال همند.از من درد آشنا پرس آنچه بر ...

در قلزم می همچو حباب است دل مااز خانه به دوشان شراب است دل م...

تنهاییزخمی است که از تن بزرگ تَر استو این درحتی اگر به جهنم ...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط