« اسم رمز 🔪» قسمت پنجم
سکوت داخل انبار سنگین بود. نفسهام رو کنترل کردم اطراف رو نگاه کردم. باید راهی برای فرار پیدا کنم.
نگاهم به سقف افتاد. لولههای زنگزدهای در امتداد سقف کشیده شده بود و بعضی از اونا شکافهایی داشتن. شاید بتونم از یکی از اونا استفاده کنم. با دقت اطراف رو نگاه کردم. چند جعبه چوبی کهنه در گوشه انبار داشتن. اگر میتونستم اونا رو روی هم بذارم، شاید میتونستم به سقف برسم.
با احتیاط به سمت جعبهها رفتم. یکی از اونا ترک خورده بود، اما هنوز به اندازه کافی محکم به نظر میرسید. دستم را روی اون گذاشتم و کمی فشار آوردم. صدای خفیفی از چوب بلند شد اما نشکست.
با سرعت اما بیصدا جعبهها رو روی هم گذاشتم و روی اون ها ایستادم. حالا فقط کمی دیگر مانده بود تا به لولهها برسم. اما درست همون لحظه صدای باز شدن قفل در اومد.
قلبم فرو ریخت. یکی داشت برمیگشت!
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.