p17
*ات*
جیمین داشت میومد سمتمون..چی تو ذهنش میگزره
یونگی : هی جلو نیا!
جیمین : *پوزخند*
جیمین بی توجه به حرفش جلو میومد...دقیقا یه میلی میتری صورت یونگی بود...اروم دست یونگیو کنار زد ..یونگی به همون چشمای ابی جیمین خیره بود و تکون نمیخورد
تونستم از دستش ازاد بشم...
جیمین : چیه میخواستی بکشیش
یونگی : حرومزاده ی...
جیمین : معلومه وقتی کشته بشه نقشت خراب میشه
یونگی : *شوکه* تو...
جیمین : حالا که باعث عصبانیت مردم قصر شدی چه تصمیمی داری؟
یونگی یه نگاهی بهمون کرد و فرار کرد...
یه تکه کاغذ رو زمین ازش افتاد..جیمین بلندش کرد و با صدای بلند خوندش
جیمین : کار اشپز و خانواده رو تموم کن..مزاحمن..
ات :*شوکه*
جین : پس معلوم شد که قاتل از خدمه هاس
ات : میخوان چی...
جین :*لبخند*بانوی من نگران نباشید...
ات : چ..چطور نگران نباشم..
هیچ کاری از دستم برنمیومد...نه میدونم زیر سر کیه...نه میدونم از خدمس یا نه...جین رو میخوان بکشن! خانوادمو میخوان بکشن!...
جیمین : کسی که میخواد همچین کاری کنه خیلی باید ادم بی رحمی باشه...اون فرد دست به کارای اسون میزاره...کی نمیتونه یه ملکه به ظرافت ات رو بکشه؟ همه میتونن...کافیه زورش به بقیه برسه و راحت تاج و تختو میگیره...نیازی به وصیت نامه نیس
تهیونگ : داری درمورد چی حرف میزنی...نکنه تو میخوای بانو کیم رو بکشی
جیمین : نمیدونستم که پسر امپراطور خیلی زود باور هست...اون خیانت کار که بینتونه...یه خرگوش باهوشیه..که با حرف منم گول نخورد...من فقد میخواستم واکنش خدمه رو ببینم...من هرگز اولین دوستمو نمیکشم
کوک : از حرفای تو معلومه بانو رو به چشم یه دوست بیش نمیبینی
جیمین : اوهوم
کوک : اصلا به چشم ملکه نمیبینی
جیمین : اون هم ملکس...هم دوستمه
کوک : حرفایی که میزنی غیر قانونیه تو قصر
جیمین : معذرت میخوام...ولی من حرف دلمو زدم
کوک : تو...
جین : جونگ کوک تمومش کن!*داد*
کوک :......
جیمین : فک کنم باعث عصبانیتتون شدم اقای اشپز
جین : نه...ممنون*لبخند*
ات : خیلی ممنون ازت...بخدا نبودی نمیدونستم چیکار کنم...تیغ میتونست به جین بخوره
جیمین : ما دوستیم...مگه نه؟
ات : اوهوم*لبخند*
جیمین : من دیگه مزاحم نمیشم...باز سنجابمو میزارم پیشت اگه یه وقت اتفاقی افتاد
ات : ممنون...اها راستی تقریبا فراموش کرده بودم..جونگ کوک
کوک : بله
ات : برو یه نون بیار از اشپز خونه بهش بده
کوک : چشم
جیمین داشت میومد سمتمون..چی تو ذهنش میگزره
یونگی : هی جلو نیا!
جیمین : *پوزخند*
جیمین بی توجه به حرفش جلو میومد...دقیقا یه میلی میتری صورت یونگی بود...اروم دست یونگیو کنار زد ..یونگی به همون چشمای ابی جیمین خیره بود و تکون نمیخورد
تونستم از دستش ازاد بشم...
جیمین : چیه میخواستی بکشیش
یونگی : حرومزاده ی...
جیمین : معلومه وقتی کشته بشه نقشت خراب میشه
یونگی : *شوکه* تو...
جیمین : حالا که باعث عصبانیت مردم قصر شدی چه تصمیمی داری؟
یونگی یه نگاهی بهمون کرد و فرار کرد...
یه تکه کاغذ رو زمین ازش افتاد..جیمین بلندش کرد و با صدای بلند خوندش
جیمین : کار اشپز و خانواده رو تموم کن..مزاحمن..
ات :*شوکه*
جین : پس معلوم شد که قاتل از خدمه هاس
ات : میخوان چی...
جین :*لبخند*بانوی من نگران نباشید...
ات : چ..چطور نگران نباشم..
هیچ کاری از دستم برنمیومد...نه میدونم زیر سر کیه...نه میدونم از خدمس یا نه...جین رو میخوان بکشن! خانوادمو میخوان بکشن!...
جیمین : کسی که میخواد همچین کاری کنه خیلی باید ادم بی رحمی باشه...اون فرد دست به کارای اسون میزاره...کی نمیتونه یه ملکه به ظرافت ات رو بکشه؟ همه میتونن...کافیه زورش به بقیه برسه و راحت تاج و تختو میگیره...نیازی به وصیت نامه نیس
تهیونگ : داری درمورد چی حرف میزنی...نکنه تو میخوای بانو کیم رو بکشی
جیمین : نمیدونستم که پسر امپراطور خیلی زود باور هست...اون خیانت کار که بینتونه...یه خرگوش باهوشیه..که با حرف منم گول نخورد...من فقد میخواستم واکنش خدمه رو ببینم...من هرگز اولین دوستمو نمیکشم
کوک : از حرفای تو معلومه بانو رو به چشم یه دوست بیش نمیبینی
جیمین : اوهوم
کوک : اصلا به چشم ملکه نمیبینی
جیمین : اون هم ملکس...هم دوستمه
کوک : حرفایی که میزنی غیر قانونیه تو قصر
جیمین : معذرت میخوام...ولی من حرف دلمو زدم
کوک : تو...
جین : جونگ کوک تمومش کن!*داد*
کوک :......
جیمین : فک کنم باعث عصبانیتتون شدم اقای اشپز
جین : نه...ممنون*لبخند*
ات : خیلی ممنون ازت...بخدا نبودی نمیدونستم چیکار کنم...تیغ میتونست به جین بخوره
جیمین : ما دوستیم...مگه نه؟
ات : اوهوم*لبخند*
جیمین : من دیگه مزاحم نمیشم...باز سنجابمو میزارم پیشت اگه یه وقت اتفاقی افتاد
ات : ممنون...اها راستی تقریبا فراموش کرده بودم..جونگ کوک
کوک : بله
ات : برو یه نون بیار از اشپز خونه بهش بده
کوک : چشم
۸۱.۷k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.