ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۵۱

ترس رفتن داشت همه وجودم رو میخورد
جیمین هم خيلي مضطرب و تو خودش بود..
به وضوح اضطراب و شاید غم رو تو وجودش میدیدم و هرچی زمان بیشتری میگذشت بدتر میشد..
خيلي شبا که بخواب میشدم از بین در نیمه باز و یا صدای پاهاش
میفهمیدم که اونم بیداره و داره تو خونه قدم میزنه..
گاهي شبا تا صبح راه میرفت.
خیلی باهام مهربون بود اما تلخی و غم تو نگاهش بیداد میکرد
درس میخوندم.
طراحی تمرین میکردم
اما هیچ کدوم از مشغولیت هام ذهن و قلبم رو اروم نمیکرد ولی
چاره ديگه اي نداشتم..
تو این گل گیر کرده بودم
تقریبا ۳ ماهم شده بود..
اخ..
ترینر كوچولوي شيرين من ثمره عشق اعتراف نشده ام ۳ماهش شده
بود.
دست از اذیت کردن مامانیش برداشته بود و داشت دلبری میکرد
دلمو برده بود.
دلم براي بچه اي که از گوشت و خونم بود و روز به روز بیشتر تو وجودم رشد میکرد بدجور لرزیده بود
اونقدر که حتی نمیتونستم به جدایی ازش فك كنم.. نصفه شب بود و باز این فکرا عین خوره توي جونم افتاده بود.. از اون شبایی که از فکر و خیال اینده بیخوابی میزد به سرم اروم دستمو روی شکمم گذاشتم..
رشدش رو حس میکردم و وقتی قرار بود از دستش بدم و نباید بهش وابسته میشدم خیلی تلخ بود.
با بغض نوازشش کردم و سعی کردم ذهنمو ازش منحرف کنم... به جوزف فک کردم که زیرابیهایی میرفت ولی رو نمیکرد. به افسون فك كردم كه وقتي شنيد باردارم فقط یه لبخند باريك زد و نگاه ریزی به دنیل انداخت که معنیشو نفهمیدم..
به فرد و نيكول فک کردم که عین دوتا قناري عاشق و دیوونه هنوز
تو سر و کله هم میزدن و با همین کل کلاشون عشقشونو حتي از جیمز قایم میکردن اما فقط کافی بود نگاشون کني که ببيني چجوري رو نگاه میکنن و چجوری عشقشون رو تو تیکه هاي خنده
همدیگه
دارشون جا میکنن.
از عشقش پر از شور و شوق و لذت میشدم
کاش میشد من و جیمزم.
چشمامو محکم به هم فشردم و نفسم رو بیرون دادم.
پتو پشتم کنار رفت و جیمین خزید کنارم و دستش رو روی دستم که
روي شکمم بود
گذاشت.
متعجب نگاش کردم.
فك كردم خوابیده اما انگار
دیدگاه ها (۲۹)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۵۲ جیمین چیه؟ یه جزیی از من پ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۵۳پهلو سمتش چرخیدم و گفتم احت...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۵۰ جنت خواهر جیمین از من تعری...

خودش گفت اهان سلنا .. الا از اون سلناعه خيلي بهتره..يه صداقت...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۵۱ فصل ۳ )لبخند شادي زدم و همونجور دست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط