هفتمین عشق
هفتمین عشق
Part 7
جین: کی خاهرشو دزدیده؟
_میکشمش کی بود
شوگا: نمیدونم فقط گفت اگه بلایی سر مینجی بیاد خاهرت میمیره
_لعنتیییی... رفتیم خونه و رو تخت دراز کشیدم به خاهرم فکر میکردم که خوابم برد
فردا صبح
روای ات
صبح با در زدن یه نفر از خواب بیدار شدم
بیا تو (خواب آلود)
جیا: صب بخیر
+چی میخای،
جیا: اسمت رو میشه بدونم؟
+ات..
جیا: چرا منو دزدیدی؟
+چون میخام از پدرت انتقام بگیرم
جیا: چرا
+چون اون همه ی خانوادمو کشت و تمام چیزایی که داشتم رو بالا کشید
جیا: سرمو انداختم پایین... من واقعا معذرت میخام ولی منم از بابام متنفرم
+چرا
جیا: اون مامانمو کشت..
+چقدر عوضیه
جیا: حتی به زور میخاست من با یکی دیکه ازدواج کنم ولی تو منو نجات دادی واقعا ازت ممنونم ات
+(تعجب) اگه میخای ازم تشکر کنی باید کمک کنی بابات رو به سزای کارش برسونم
جیا: من هر کاری میکنم هر کاری ات
+پس،....
روای مینجی
مینجی: از خواب بیدار شدم رفتم طبقه پایین دیدم کسی نیست پا به فرار گذاشتم بازم کسی نبود
یسسس بلاخره رسیدم به جاده تاکسی گرفتم در عمارت پیاده شدم و رفتم داخل
بچههه هاااا من اومدمممم
هانا: مینجی خوبیییی؟
مینجی: ارههه
میا: وایسا... چجوری اومدی؟
مینجی: فرار کردم
میا: ریدی مینجییی ریدییی
_به به خانومای گل...
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part 7
جین: کی خاهرشو دزدیده؟
_میکشمش کی بود
شوگا: نمیدونم فقط گفت اگه بلایی سر مینجی بیاد خاهرت میمیره
_لعنتیییی... رفتیم خونه و رو تخت دراز کشیدم به خاهرم فکر میکردم که خوابم برد
فردا صبح
روای ات
صبح با در زدن یه نفر از خواب بیدار شدم
بیا تو (خواب آلود)
جیا: صب بخیر
+چی میخای،
جیا: اسمت رو میشه بدونم؟
+ات..
جیا: چرا منو دزدیدی؟
+چون میخام از پدرت انتقام بگیرم
جیا: چرا
+چون اون همه ی خانوادمو کشت و تمام چیزایی که داشتم رو بالا کشید
جیا: سرمو انداختم پایین... من واقعا معذرت میخام ولی منم از بابام متنفرم
+چرا
جیا: اون مامانمو کشت..
+چقدر عوضیه
جیا: حتی به زور میخاست من با یکی دیکه ازدواج کنم ولی تو منو نجات دادی واقعا ازت ممنونم ات
+(تعجب) اگه میخای ازم تشکر کنی باید کمک کنی بابات رو به سزای کارش برسونم
جیا: من هر کاری میکنم هر کاری ات
+پس،....
روای مینجی
مینجی: از خواب بیدار شدم رفتم طبقه پایین دیدم کسی نیست پا به فرار گذاشتم بازم کسی نبود
یسسس بلاخره رسیدم به جاده تاکسی گرفتم در عمارت پیاده شدم و رفتم داخل
بچههه هاااا من اومدمممم
هانا: مینجی خوبیییی؟
مینجی: ارههه
میا: وایسا... چجوری اومدی؟
مینجی: فرار کردم
میا: ریدی مینجییی ریدییی
_به به خانومای گل...
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۱۳.۶k
- ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط