چندشاتی جونگکوک(پارت۲)

CHEATING

هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد داد زدنش یه روز بشه عادت.
خودش هم از صدای بلندش می‌ترسید…
هر بار که در اتاق رو محکم می‌کوبید،
انگار داشت یه تیکه از خودش رو می‌شکست و پرت می‌کرد یه گوشه.

ولی نمی‌تونست حرف بزنه.
گلوش خشک می‌شد،
کلمه‌ها قفل می‌کردن،
مثل سنگی که گیر کنه وسط راه نفس.

خسته بود.
نه از اون…
از خودش.
از مغزی که شب و روز فقط می‌دوید و هیچ‌وقت نمی‌ایستاد.
از فکری که مثل طناب دور گردنش پیچیده بود
و خفه‌ش می‌کرد.

هر شب برمی‌گشت خونه
و می‌دید چراغ آشپزخونه روشنه،
بوی غذا میاد،
سایه‌ی کسی که دوستش داره داره راه میره و منتظره…
و همون لحظه
یه چیزی توی سینه‌ش می‌لرزید.
شرم؟
ترس؟
عصبانیت از خودش؟
نمی‌دونست.
فقط می‌خواست فرار کنه.
فرار از نگاه‌هاش،
از مهربونی‌ای که فکر می‌کرد لیاقتشو نداره.

می‌رفت تو اتاق، درو می‌کوبید
چون اگه نمیکوبید
می‌ترسید وایسه.
و همه‌چی از چشم‌هاش بریزه بیرون.

۳۱ روزه که با خودش می‌جنگه،
مثل کسی که توی آب گیر کرده
و فقط دست و پا می‌زنه تا غرق نشه.
ولی هر چی بیشتر دست و پا می‌زنه
بیشتر فرو میره.

می‌دونست داره می‌شکنه.
می‌دونست داره اونو هم می‌شکونه.
می‌دونست یه روز می‌پرسه: خیانت؟
و همون روز
دنیاش تاریک میشه.

چون واقعیت اینه…
هیچ‌کس دیگه‌ای نیست.
هیچ‌کس.
فقط یه جنگ لعنتی با خودش
که داره هر دوشونو می‌کشه.

و اون می‌ترسه…
از روزی که خیلی دیر بشه
و دیگه نتونه چیزی رو برگردونه.

ادامه دارد....
دیدگاه ها (۹)

کپشن👀

صدتاییمون مبارکککککک👀🎀

چندشاتی جونگکوک(پارت۱)

چندشاتی جونگکوک(پارت‌آخر)

سناریو درخواستی وقتی داری خیار میشوری و اونا تحریک

پارت : ۳۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط